شنبه، آذر ۰۳، ۱۳۸۰
ديروز حدودهاي ساعت 4 رفتم خوابگاه. همون اول كه رسيدم رفتم فوتبال. خيلي وفت بود كه پم به توپ نخورده بود و وقتي هم كه فوتبال بازي نكنم احساس مريضي مي كنم!
تا نزديكيهاي افطار فوتبال بازي كرديم و بعدش هم رفتم كه آماده شوم براي افطار، كه وحيد را ديدم.وحيد فيزيك شريف مي خونه و امسال سال چهارمشه.
كمي باهاش سحبت كردم و بعد هم رفتم نماز جماعت.
افطار مهمون فردين بودم. هادي و رضا و رحمتي هم بودند، خوش گذشت. اما خوابگاهه ديگه، نشاني از آسايش و زندگي ديده نميشه، همش بي نظمي هست و نمونه كامل زندگي گوسفندي !!!!!!!!!
مثلا نمك با كيسه اش در سفره بود و ميوه هم باز در همون پلاستيكش !. اصلا زندگي خوابگاه جوريه كه آدم فكر مي كنه اومده اردو!
(البته ما كه خوابگاه بوديم وضعمون بهتر بود ها ..)
بعد از افطار تا ساعت 8:30 يعني 2 ساعت با هادي و فردين خفن، (به قول هادي) صحبت كرديم. كلي در مورد وبلاگ و مزايايش براشون تعريف كردم.
بعدش دوباره رفتم فوتبالو يك ربع بازي و بعد هم رفتم پيش بچه هاي كرمون. احسان وآرش بودند. كمي با اونها صحبت كردم و ساعت 10 هم رفتم نمازخونه.
خوابگاه چندين ساله كه در ماههاي رمضان هر شب يك جزء از قران را مي خوانند...
بعد هم تا ساعت 2 با وحيد داشتيم حرف مي زديم. وحيد كلي بههمون گير داد و ول كنون نبود و كلي هم اعصابمونو خورد كرد... اما خدايي بچه خيلي خوب و نازيه، كمي تنبله اما كارش درسته...
خوابيدم و صبح سحري مهمون حاج آقا بوديم. هر سال ماه رمضان يك روحاني ميآرن خوابگاه براي ارشاد! ما كه در اين 8،9 سال همش حرفهاي تكرار ي شنيديم.بحث شيعه ، سني و امثال اينها ديگه.. ديگه از هر چي بحثه مذهبي و تاريخي بدم اومده!
و اما بعد!
رفتم نمازخونه! ، جاتون خالي ! چي ديدم !! كلي جماعت دانشجو تاريكي و نماز شب
خوابگاه خوبيش اينه كه هر جور آدمي توش پيدا مي شه،از هر طيفي كه باشي مي توني مث خودت يكي را پيدا كني ...
بعضي ها واقعا لذت مي برند از اين نماز شبها و مناجات هاشان! بعضي هاشون چنان غرق عبادت و نماز و گريه بودند كه من تعجب مي كردم !البته خيلي هم عجيب نبود! بالاخره خودمون هم يه روزي اين كاره بوديم :)...
بعدش هم خوابيدم
در ضمن سحري مرغ خورديم،، افطار هم كه ماهي بود!(به اين مي گن شانس)
--فعلا