نویسنده: ناصر ساعت
۳/۳۱/۱۳۸۲ ۱۲:۳۶:۰۰ قبلازظهر
لینک 0 نظر
چهارشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۲
سه شنبه : روز دوم تحصن در دانشگاه علم و صنعت ساعت 5 به دانشگاه رسیدم
خیابان منتهی به دانشگاه کاملا بسته شده بود و پر بود از انواع ماشینهای نظامی و نیروهایی که در صفوف مختلف و در لباسهای مختلف آرایش دیده بودند.
پس از بگومگو با سربازی که در 200 متری دانشگاه بود و کسی را به داخل (شعاع 200 متری دانشگاه)راه نمی داد و با نشان دادن کارت شناسایی، خودم را به درب اصلی رساندم.
در جلوی درب بچه ها جمع شده بودند و به فاصله کمتر از 2 متر نیروهای ضد شورش ایستاده بودند و منتظر کوچکترین عکس العمل دانشجویان بودند. درب اصلی دانشگاه شکسته شده بود و دانشجویان تهدید کرده بودند که تجمع خود را در بیرون از دانشگاه ادامه خواهند داد.
این تحصن از ساعت 11:30 قبل از ظهر شروع شده بود و تا نزدیکیهای 6 عصر ادامه پیدا کرد.
پلیس با یک زنجیر، حریمی را مشخص کرده بود و اعلام کرده بود که اگر دانشجویان از این زنجیر عبور کنند با عکس العمل نیروهای ما (که همانا باتوم و سایر افزودنیهای مجاز و نامجاز بود)مواجه خواهند شد. دانشجویان زنجیر را پاره کرده بودند اما جلوتر از اون هم نرفته بودند و دقیقا روی خط ایستاده بودند. پس از یکی دو ساعت شعار دادن(های نه چندان تند )، بیانیه پایانی روز دوم تحصن توسط یکی از دانشجویان خوانده شد. (در حالی که کج ایستاده بود و دستش هم در جیبش بود!)
مهمترین نکته آن، اعتراض به رییس دانشگاه در برآورده نکردن مطالبات دانشجویان و همچنین درخواست به تعویق افتادن امتحانات پایان ترم در هم دردی با همکلاسان سایر دانشگاه ها بود.
انتظامات دانشگاه امروز با احتیاط بیشتری از درب اصلی محافظت می کرد و دانشجویانی که بیرون بودند را به داخل دانشگاه می کشیدند.
فردا قرار است در جلسه ای با حضور روسای دانشکده ها و رئیس دانشگاه در مورد به تعویق افتادن امتحانات پایان ترم (که طبق برنامه از شنبه هفته آینده آغاز می شود) تصمیم گیری شود. اگر فردا تحصن دیگه ای انجام بشه قطعا نتیجه این جلسه به نفع دانشجویان خواهد بود.
نویسنده: ناصر ساعت
۳/۲۸/۱۳۸۲ ۱۲:۰۹:۰۰ قبلازظهر
لینک 0 نظر
سهشنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۸۲
مرلین
عید امسال یک فیلم جالب به نام مرلین از شبکه دو پخش شد. موضوع این فیلم (که در دو قسمت پخش شد) در مورد یک زن جادوگر پلید و جوانمردی به نام مرلین بود.
من قصد نقد این فیلم را ندارم. اما یک قسمت فیلم از همان موقع در ذهنم مانده که به نظرم نکته جالبی داشت که گفتنش خالی از لطف نیست.
آخرهای فیلم، هنگامی که مرلین و دوستانش می خواهند از دست زن جادوگر نجات پیدا کنند و او را از بین ببرند، زن جادوگر رو به مرلین می گه:(با اندکی دخل و تصرف)
تو با چی می خوای منو از بین ببری؟ در حالی که من ابدی هستم و هیچ موقع از بین نمی رم و شما با این ابزارهای ضعیفتون نمی تونین از پس بر من بیایید و من قوی تر هستم و ...
اما جوابی که مرلین داد خیلی جالب بود:
"We will simply forget all about you."
نویسنده: ناصر ساعت
۳/۲۷/۱۳۸۲ ۱۱:۴۴:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
دوشنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۲
حسن ختام همه داشتن نگاهش می کردن.
دخترک خودش را به در و دیوار می زد.
صورت مامانش را چنگ می زد.
به باباش سیلی می زد.
به داداشش لگد می انداخت.
همه داشتن نگاهش می کردن.
بدی می کرد و هی کتک کاری مامانش.
مامان و باباش داشتن در مورد یک موضوع مهم با همدیگه صحبت می کردند و به گریه و شلوغ کاریهای دخترک هیچ توجهی نمی کردند.
در مواقع بی توجهی باباش عمدی بود.
دخترک ساکت می شد و دوباره شروع می کرد به اذبت کردن اونها. اما اونها باز هم توجهی نمی کردند.
دخترک بعضی اوقات بلند داد می زد. بعضی اوقات برای اینکه صدای مامان یا بابا را در بیاره، گوش اونها را می کشید یا چیزی در جشم صورت اونها فرو می کرد که شاید توجهی بکنند.
دخترک توجه می خواست. فقط همین. ناراحت بود که چرا به داداشش بیشتر از اون می رسند. فکر می کرد پدرش که دیشب برای داداش هدیه خریده به این خاطر هست که اونو بیشتر دوست داره.
پدرش توجه نمی کرد. دخترک بیشتر عصبی می شد. بعضی اوقات حرفهای بد می زد. می گفت بابای دماغ دراز. بابای چشم کوچیک!! فکر می کرد که با این حرفها باباهه به حرف می آد و عصبانی می شه.
باباهه می دونست که دخترک مریضه. به خاطر همین می گفت بگذار اینجور راحت باشه.
باباهه می دونست که دخترش مریضه. اینو مامان دختره هم می دونست. دکتر ها این بیماری را افسردگی مزمن، کمبودهای شدید روحی و خلاصه یک بیماری روانی خطرناک می دونستند.
دخترک مریض بود و خودش را به در و دیوار می زد و فریاد می کشید. اما اونها توجهی نداشتند. ضمن اینکه مواضبش هم بودند. خواسته یا ناخواسته دخترش بود و باید هوایش را می داشت.
دخترک بدجوری مریض بود و پدر با خیلی از دکترها و روانپزشک ها برای درمان اون مشورت کرده بود. آخریش هم یک روانپزشک خانم بود که با شنیدن سرنوشت دخترک برایش کلی گریه کرده بود و یک سری راه حلها را تجویز کرده بود.
دخترک وقتی ساکت بود بیشتر افسرده می شد. باباهه این را می دونست.
به خاطر همین هم بعضی اوقات گوش دخترش را می کشید که اونو به حرف واداره و نگذاره که دخترش در تنهاییهاش گم بشه و دوباره افسرده بشه و به قصه گویی و هذیان رو بیاره. اگر چه وقتی حرف می زد حرفهای بد می زد و بلند داد می زد و توجه همه اطرافیان را جلب می کرد. اما همه می دونستند که اون مریضه. می دونستند که کمبود شدید داره. می دونستند که هر چی باشه و نباشه اون هم یک ادمه و حق زندگی داره و باید بهش کمک کرد.
این را تمام کلاسیهاش هم می دونستد که باید کمکش کنند و اما بعضی اوقات این دخترک آنقدر بد می شد که اونها را هم منصرف می کرد.
اما باباش همیشه باهاش بود...
وقتی دختره شلوغ می کرد و حرفهای بدبد می زد و همه را به توجه وا می داشت، باباش در حالی که با لبخندی به لب اون را تحمل می کرد، تو دلش می گفت، بالاخره تو هم درست می شی. بالاخره تو هم آدم می شی و همه کمبودتهات پر می شه ...
نویسنده: ناصر ساعت
۳/۲۶/۱۳۸۲ ۰۷:۲۸:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
دوشنبه 26 خرداد ناآرامی دانشگاه علم و صنعت امروز حوالی ساعت 12 ظهر، دانشگاه علم و صنعت شاهد تحصن و راهپيمايی دانشجوبان بود.
دانشجويان دانشگاه پس از راهپيمایی در داخل دانشگاه به سمت درب اصلي رفتند. و به سر دادن شعارهایی (مثل شعارهای بقیه دانشگاهها) پرداختند.
نیروی انتظامی در بیرون دانشگاه و در چندیدن ردیف آرایش گرفته بودند.
این تحصن نسبتا آرام پس از حدود دو ساعت و با خواندن بیانیه دانشجویان به پایان رسید.
نویسنده: ناصر ساعت
۳/۲۶/۱۳۸۲ ۰۶:۳۲:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر