یکشنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۵
این نیز بگذرد.
پارسال این موقع ها شدیدا درگیرسربازی بودم. بعد از اینکه تمام تلاشهایم برای معاف شدن از سربازی بی نتیجه ماند دنبال جای خوبی برای امریه بودم. اولین جاهایی که برای امریه مراجعه کردم قبولم نمی کردند اما بعدا که از طریق آشناها اقدام کردم سه جا همزمان درست شد که 2 تا را جواب رد داده و برای سومی خودم را آماده کردم. مدارکم را دادم و منتظر نتیجه نهایی پذیرش و اعزام و سربازی و 2 سال دوری از زندگی و دنیا.
شب عید قربان بود و بزرگراه همت که موبایلم زنگ خورد. رامین پشت خط بود. مفصل صحبت کردیم. در مورد همه چیز تا اینکه رسیدیم به سربازی و ایده ای برای معاف شدن مطرح کرد. دیروقت بود که از شرکت بر می گشتم.. شاید 4 صبح که نسخه های پزشکی 2 -3 ساله ام که را که تعدادش زیاد هم نبود را گشتم و راهش را یافنم... .
شاید به اندازه تمام عمرم در این 2-3 ماهه استرس و فشار را تحمل کرده باشم.
کنار میز دکتر ایستاده ام. دکتر به دقت به مدارک چشم پزشکی ام نگاه می کند. احساس آرامش می کنم. امگاز از نتیجه کار آگاه و مطمئن هستم. آنقدر با خودم "کار ذهنی" کرده ام که دیگر اطمینان دارم معاف می شوم و دکتر را هم که آدمی مذهبی وجاافتاده ای به نظر می رسد چاره ای دیگر نیست. نسخه دکتری که 3 سال پیش برای چشم راستم نوشته بود را نیز همراهم دارم.
دکتر اعلام می کند که بیرون سالن، منتظر نتیجه نهایی باشم. به نفر بعدی که او هم برای معافیت چشم اقدام کرده است اشاره ای می کنم که نتیجه من را نگاه کند.
...
حالا قریب به یک سال از آن روز می گذرد. یاد پارسال که می افتم استرس آن روزها دوباره به جانم می افتد. اما خدا را شکر که پس از دوندگی زیاد و البته کار ذهنی بالاخره معاف شدم. هنوز هم وقتی آن لحظه معاف شدن یادم می آید اشک در چشمانم حلقه می زند و خدا را بارها برای این موضوع شکر کرده ام!.
...
منظورم از "کار ذهنی" همانی است که آقای جوزف مورفی در کتاب "قدرت فکر" ش می گوید: اینکه برای رسیدن به هر هدفی، باید آن را آنقدر تکرار کرد و خواست که ذهن ناخودآگاه، خود به خود راهی برای حصول آن برگزیند.