نویسنده: ناصر ساعت
۴/۱۵/۱۳۸۱ ۰۵:۱۱:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
پنجشنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۱
بلاگ ايران را مي خونيد ؟
يك وبلاگ انگليسي زبان هست كه توسط چند تا از بچه هاي ايراني نوشته مي شود.
يك متن جالب در وروديه اين بلاگ گذاشتند كه براي من جالب بود.
:: No really...we ARE proud to be Iranian!And WE ARE GOING TO ROCK THE WORLD...someday. ::
نویسنده: ناصر ساعت
۴/۱۳/۱۳۸۱ ۰۴:۴۰:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
چهارشنبه، تیر ۱۲، ۱۳۸۱
init_module: Device or resource busy
Hint: insmod errors can be caused by incorrect module parameters, including invalid IO or IRQ parameters
يك درس:
امروز كه داشتم كرنل كامپايل مي كردم(اگه نمي فهميد چي مي گم، بي خيال بشين و بقيه رو بخونين!!) به يك مشكلي برخورده بودم كه هر كاري مي كردم درست نمي شد.
حدودا سه ساعت علافش بودم و حسابي گيج شده بودم. هر چي اينترنت را دنبالش گشتم نتونستم يك جواب خوب در مورد اين Bug لعنتي پيدا كنم.
آخرش هم به توصيه يكي از دوستانم به جاي Return 1 از Return 0 استفاده كردم و درست شد.
حداقل سه ساعت وقتم را گرفت !
اين برنامه نويسي دقتش در حد بيت و بايت هست !حالا من كه دقتم مگابايته بايد جي كار كنم ؟!
نویسنده: ناصر ساعت
۴/۱۲/۱۳۸۱ ۰۸:۵۴:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
گاهي اوقات پر از حرفم و در روز n بار مي تونم وبلاگ بنويسم و از هر چيزي مي تونم يك مطلب به دردبخور براي وبلاگ در بيارم.
اما بعضي اوقات اصلا حسش نيست ! يعني طوري مي شه كه آدم نمي دونه از چي بايد بنويسه. در حالي كه كلي موضوع هست كه مي شه نوشت. به قول يكي از وبلاگرها، آدم نوشتنش نمي آيد.
دو سه روزي هست كه من دچار اين حالت شدم. يعني عصر ها كه مي خواهم بلاگم، نمي دونم از چي بنويسم. من مي مونم و شرمندگي اين صفحه خالي اديتور. كه هي داره داد مي زنه، يالا يالا ، بنويس بريم يالا - يالا يالا بنويس بنويس، يالا يالا ...
مثل الان كه نمي دونم از چي بنويسم !
نویسنده: ناصر ساعت
۴/۱۲/۱۳۸۱ ۰۸:۱۳:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
در مورد وبلاگ عمومي: وبلاگ عمومي مدتي است كه ديگه اون صفاي هميشگي را نداره.
من فكر مي كنم علت اصليش اين باشه كه ديگه فضول خان توش نمي نويسه!
يعني مدير وقت وبلاگ عمومي بايد هر چند وقت يكبار، يك خبر گسترده و طولاني از وبلاگها منتشر كنه. كاري كه پرشين وبلاگ هر دو سه روز يكبار انجام مي داد.
كاپيتان نورهد عزيز هم بهتره به جاي نوشتن خبرهاي دو سه خطي و تهديد بقيه ! يك فكر بكري براي بلاگ عمومي بكند.
نویسنده: ناصر ساعت
۴/۱۲/۱۳۸۱ ۱۰:۲۱:۰۰ قبلازظهر
لینک 0 نظر
به اونهايي كه تلوزيون نمي بينن
ديشب شبكه سه در برنامه با جام جهاني تمام گلهاي جام را نشون داد.
خيلي عالي هست كه آدم 160 تا گل را در يك شب ببيند.
البته من از يك هشتم به بعد خوابم برد.
نویسنده: ناصر ساعت
۴/۱۲/۱۳۸۱ ۱۰:۱۴:۰۰ قبلازظهر
لینک 0 نظر
سهشنبه، تیر ۱۱، ۱۳۸۱
من الان علم و صنعت هستم. از اتاق يکی از دوستانم دارم می نويسم. گشنه هم هستم ! صبحانه و نهار هم نخوردم !
روز امتحان اينجوریه ديگه.. يادمه از اول راهنمايي اينجوری بودم.
امتحان امروز بد نبود. يعنی بد نخواهد شد. با اينکه کامل خوندم. اما اضافی خونده بودم. يعنی يک جاهايی حذف شده بود که من خونده بودم و يک جاهايی اضافه شده بود که من نخونده بودم !
19 تا سول داده بود که 10 تای اول را کامل نوشتم اما 9 تای بعدی را هم نوشتم اما چه جوريش بماند...(عوض ديروز را در آمد. که 15 تا سوال داده بودم.)
نویسنده: ناصر ساعت
۴/۱۱/۱۳۸۱ ۰۲:۳۲:۰۰ بعدازظهر
لینک 3 نظر
دوشنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۱
امروز رفتم كرج امتحان پايان ترم بگيرم.درس تكنولوژي اطلاعات
از اونجايي كه مي دونستم بچه ها سر openbook بودن امتحان بحث خواهند كرد. سوالها را طوري طرح كردم كه خيلي فرق نكنه. همچنين تعداد سوالها را آنقدر زياد دادم كه فرصت گشتن توي جزوه را هم نداشته باشند. وقت امتحان هم كه كم بود ! 15 تا سوال و 90 دقيقه وقت..
----
خودم فردا امتحان دارم. فردا ساعت 11 صبح، از 230 صفحه، 80 صفحه را خوندم و بقيه شو بايد تا فردا بخونم. كتابش فارسي است و مطالبش هم ساده و جذاب (خيلي جذابه جون كلش!).
برم بخونم تا فردا نيافتادم. (به قول يكي از دوستان با اين خوندن حتما مي افتم.) اما من كه اهل افتادن و اين حرفها نيستم..
----
امروز تهران گرم گرم گرم بود. وحشتناك بود. جهنم بود.
توي اين هواي گرم، هيچ چيزي ارزش بيرون رفتن نداره.
----
امروز توي دانشگاه، كارت هاي كنكوري ها را پخش مي كردند.. بيچاره كنكوري ها .. در اين دو سه شب چه خانواده هايي كه تا صبح بيدار مي مونند و خوابشون نمي بره..
نویسنده: ناصر ساعت
۴/۱۰/۱۳۸۱ ۰۶:۳۲:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
یکشنبه، تیر ۰۹، ۱۳۸۱
جمعه شب، خونه ما را دزد زده ! خونه ما كه نه حيات خونه ما را !
و يك فروند دوچرخه و چند جفت كفش را به سرقت برده
اي دزد نامرد. ان شاالله با دوچرخه بري زير ماشين و له بشي !
-----
راستي سه شنبه يك امتحان دارم سه شنب صبح.امروز به هر دري زدم نتونستم كتابشو گير بيارم و اما عصري خدا رحم كرد و كتاب را گير آوردم. شانس آوردم چون اگه كتاب را نداشتم چه جوري مي خواستم دو ساعت سر جلسه امتحان خالي بندي كنم.. شب امتحان هم يك حالي داره براي خودش ها !يكي داشتيم كه شب هاي امتحان اين شعر را مي خوند::
..كه امشب شب عشقه، فقط امشب و داريم...
آخه مگه بيكارم يك درسي كه نه به درد دنيا مي خوره نه به درد آخرت، يك ترم خودمو علافش كنم.
يك شب مي خونم و راحت مي شوم از دستش.. همون يك شب هم زياديش هست..
حالا چند بايد بگيرم.. 17 يا 18 ! ( فعلا مواظب باش نيافتي)
نویسنده: ناصر ساعت
۴/۰۹/۱۳۸۱ ۰۹:۵۵:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
قابل توجه: سه شنبه امتجان دارم اما هنوز كتابش را گير نياوردم. هاهاهاهاهاها
نویسنده: ناصر ساعت
۴/۰۹/۱۳۸۱ ۰۱:۳۱:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر