جمعه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۷
امروز به اتفاق دوستان به کوه رفتیم. خیلی وقت بود که کوه نرفته بودم. بعد از 2 سال و اندی و شاید نزدیک به سه سال.البته در این مدت پیاده روی سبک زیاد داشته ام اما مقصد بیشتر آنها از رستورانهای اول دربند فراتر نمی رفت و یا پارک جمشیدیه و یا آلاچیق های درکه. اما امروز شاخ قول راشکستیم و تا بالاهای بام تهران رفتیم.. به جایی رسیدیم که احساس می کردی از محدوده دودی شهر خارج شده ای! از بالای توده دوده ای شهر برج میلاد و قله های سفید کوه های شرق و شمال شرق تهران دیده می شد و احساس نفس کشیدن بهت دست می داد و این، بسیار احساس خوبی بود.هوای بهاری زمستان هم بر دلپذیری آن می افزود.
زیبایی محسور کننده ای است. اینکه بخواهی عکس بگیری و یا تماشا کنی انتخاب سختی است. هرچند که من هر دو را انتخاب می کنم. کمی اش را به تماشا می گذرانم و کمی هم به تماشا می گذارمش...
وقتی کوه می روی و بر شانه آن سوار می شوی احساس یکی شدن با آن می کنی و احساس آن داری که تو هم بخشی از این استواری عظیم شده ای. برجهای بزرگ شهر را کوچک می بینی و رفته رفته از نگاهت محو می شوند و تو به دور دست ها می نگری و آرزو ها و آمال بزرگت هستند که تو را نزدیکتر می شوند. در عظمت کوه که غرق می شوی گاهی یاد مشکلات کوچکت می افتی که چه بی اندازه اهمیشان می دهی و ناخودآگاه خنده ات می گیرد...
کوه محمل درسهای بزرگ آدمی است. درس استقامت، برافراشتگی، ایستادگی، قدمت و البته سکوت. استقامت و عظمت کوه هر انسانی را به تواضع و فروتنی در مقابل خود وا می دارد و پایمردی و پایداری به او می آموزد...
روز خوبی بود. خیل عظیم جمعیت که در کوه بودند نشان از آن داشت که خیلی ها به سلامتی شان اهمیت می دهند. ماهم تصمیم گرفتیم تعداد کوه رفتنهایمان را زیاد کنیم.
برچسبها: کوه، بام تهران