لذت هميشه در هم صحبتي و بودن با ديگران نيست.
رفتن در درون با يك موسيقي خوب و دلنواز هم مي تونه يك لذت بخش باشه.
يا خواندن يك كتاب خوب.
نویسنده: ناصر ساعت
۲/۱۴/۱۳۸۱ ۰۹:۲۰:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
اينجا چقدر دورافتاده هست!
چرا هيچكس نمي آيد اينجا پيش ما؟
چرا كسي به ما سر نمي زنه؟
راستي.. كي بايد بياد ؟
نویسنده: ناصر ساعت
۲/۱۴/۱۳۸۱ ۰۸:۰۲:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
داشتم به اين فكر مي كردم كه اگه يك همصحبت صميمي و صادق داشتم، آيا باز هم در اين blogger.com لوگين مي كردم؟
نویسنده: ناصر ساعت
۲/۱۴/۱۳۸۱ ۰۷:۳۵:۰۰ بعدازظهر
لینک 1 نظر
خداي مهربانم، خداي دوست داشتني و عزيزم،
خدايا خودت پذيرايم باش. در تمام تنهايي هاي زندگي، در تمام تنهايي هاي ملال آور و استخوان سوز زندگي، تو در كنارم باش.
خدايا چه مي كني با بنده اي كه تنها به تو دل بسته است و در جوارش تنها تو را مي بيند.
خدايا ديگه خسته شدم. راه مرا به كجا ها مي كشوني.. مرا به كجا مي بري؟ اي خداي مهربان. اي خداي عزيز. اي خدا اي خدا اي خدا.
خدايا ديگه از تو بزرگي نمي خواهم !خدايا از تو مي خواهم مرا رازي كني به هر آنچه هستم !!
خدايا مي دانم پست از اين را نمي شود تصور كرد.. خدايا..خدايا..
نویسنده: ناصر ساعت
۲/۱۴/۱۳۸۱ ۰۷:۳۴:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
نویسنده: ناصر ساعت
۲/۱۴/۱۳۸۱ ۰۷:۲۹:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
اما در مورد مهمان عزيزمون!
اصلا بي خيالش.! مهم نيست
نویسنده: ناصر ساعت
۲/۱۴/۱۳۸۱ ۰۲:۰۲:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
خيلي سخته ها !
يكي مدتها (7 ماه) منتظره كه يك كاري بكنه، و كلي خودشو آماده مي كنه، كلي به موضوع فكر مي كنه، كلي برنامه ريزي مي كنه...
اما دقيقا در همان روزي كه اين كار بايد انجام بشه، و در همان روزي كه كار بايد به نتيجه برسه به خاطر يك مشكل روحي، يا به خاطر يك موضوع مسخره ديگر، يا به خاطر يك مساله غير واقعي و دروغ!(ويا برداشت و كج فهمي اشتباه) اين كار انجام نشه..
خيل سخته ها.
نویسنده: ناصر ساعت
۲/۱۴/۱۳۸۱ ۰۱:۵۵:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
خيلي سخته كه بهترين دوستت با يك حالت خاص (وبا يك نگاه خاص وبا يك بغض دوست داشتني خاصتر كه فقط مخصوص ايشونه!) بهت بگه كه ديگه خونتون نميآيد.
و اونهم به خاطر يك سوءتفاهم. فقط يك سوءتفاهم. به نظر من كه با 99 درصد احتمال، يك سوءتفاهم بود.!
شكست..شكستنيهايم شكست. البته با توجه به سوابق، (متاسفانه) نمي شه كاري كرد. يعني گذشته طوري بوده كه بي گناهي را نمي شه ثابت كرد.
در مورد برخي از عادت(؟)هاي بدم، من خيلي مواقع، متناسب كارم مورد پاداش يا عقاب(به كسر عين) قرار نميگيرم! مثلا بعضي موقع ها شده كه يك كار بد كردم، يا قصد كار بد كردم، اما در مقابلش هيچكس هيچي نگفته!
اما در موارد ديگري، با اينكه حتي فكر كاري را هم نمي كنم، به اتهام انجام اون كار، ضرر مي بينم و بايد كه تاوان پس بدهم.!
بايد باز هم دست به دامان زمان و گذشت زمان شد..
نویسنده: ناصر ساعت
۲/۱۴/۱۳۸۱ ۱۲:۳۱:۰۰ بعدازظهر
لینک 3 نظر
جمعه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۱
چند روز پيش رفته بودم بيمارستان امام خميني. ملاقات يكي از خويشاوندان.
چه خبرهايي بود ها. !
همه اعصابشون خورد بود، همه عجله داشتند، يك طرف گريه مي كردند، يك طرف صدايشان تا حد دعوا بلند بود، يك طرف به دكتري التماس مي كردند، يك طرف مردم را بيرون مي انداختند.
يك طرف خون ريخته بود، يك طرف يكي را دخالي كه بيهوش بود داشتند به سرعت مي بردند و... .
بعضي از اتاقها را هم كه نگاه مي كردم، يك عده مريض(اكثرا پير) تنهاي تنها نشسته بودند و هيچ كاري نمي كردند و شايد منتظر روزي خوب بودند، شايد منتظر رهايي از اين برزخ دردآور و چندش آور بودند، رهايي در هر دو صورت خوشايند خواهد بود. يا برگشت به زندگي و ادامه حيات، يا مرگ و پرواز روح. كه در هر دو صورت از ماندن در برزخ عذابآور مستشفي بهتر مي نمايد.
از وقتي كه اومدم، مدام دارم به اون آدمهايي كه تنها نشسته بودند و هيچ كاري نمي كردند، فكر مي كنم.اينان قطعا روزي براي خود كسي بودند و برو بيايي داشتند و ... !
راستي يك روز ما هم به آنجا خواهيم رسيد؟
نویسنده: ناصر ساعت
۲/۱۳/۱۳۸۱ ۰۵:۳۳:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
ديشب كه ديدمت، همون اول اسير نگاهت شدم. چقدر ساده نگاه مي كردي. دوست داشتني ترين نگاهي بود كه در ميان همنوعانت ديده بودم.
از وقتي كه ديدمت، همش فكرم پيش تو هست. همش دارم به تو فكر مي كنم. همش دارم به اين فكر مي كنم كه چيكارها مي كني، چه جوري زندگي مي كني، چي مي خوري، كجاها مي ري. كجاها زندگي مي كني.
وقتي ديدمت، بي اختيار دنبالت افتادم، به اين اميد كه شايد، تو، باز، نگاهم كني. محو تماشاي زيباييهاي فراوان و پر جذبه خداداديت بودم.
مي دونستم كه منو، عمدا، داري دنبالت مي كشي. اولش ترسيدم، اما خوب فكر كه كردم فهميدم كه ترس معني نداره. تو زيباتر و مهربانتر از اين حرفها بودي كه بخواي كسي را اذيت كني.
اون لحظه اي كه موندي و دور و برتو نگاه كردي، مطمئن شدم كه مي خواهي بياي پيش من. اما من خودم را محكم گرفتم .انگار نه انگار كه تو موندي و مي خواي بيايي پيش من...
ديشب بعد از اينكه از تو خداحافظي كردم، همش در فكر تو بودم. در راه برگشت به خانه.شب هنگام خواب، صبح هنگام غذا خوردن.. محو زيباييهايت شده بودم.
نگاهت خمارآلود بود و آدم را بي هيچ چرايي جذب مي كرد. بي هيچ اختياري اسير مي كرد..
دنبالت كه راه افتادم، اولش قدمهايم شك آلود بود. در آسمون رو به تاريك دانشگاه، جرات زيادي مي خواستم كه دنبالت راه بيافتم و بيام. اما من تمام جسارتها و عشق به زيباييها را در پاهايم جمع كردم و طرفت راه افتادم. دنبال تو، گام به گام، قدم به قدم. كاملا هواسم به تو بود كه گمت نكنم.. اون لحظه كه موندي، من دلم ريخت، يك لحظه ترسيدم، اون لحظه فقط من و تو اونجا بوديم و يك دانشگاه تاريك خلوت. تو كه ماندي، من ترسم بيشتر شد. به طرف من كه آمدي، من مطمئن شدم كه فكري شيطاني داري، به هيچ چيز ديگري جز فرار نمي تونستم فكر كنم.پس فرار كردم. آره. اين بهترين راه حل بود.
اما چشمهايت در تاريكي بدجوري برق مي زد. بعد كه تونستم از مقابل نگاهت فرار كنم، به خودم قول دادم كه ديگه هيچ موقعي در شب، دنبال روباههاي دانشگاه راه نيافتم.
البته مي دونستم كه تو تنها نيستي، چون خيلي ها ديدن كه حدود 20 تايي هستين و شبها جلوي كتابخونه مركزي بازي مي كنيد..
روباه من، تو مال مني، هر جا باز اگر ببينمت، غذايت مي دم، كه حسابي سير بشي، تا هيچ موقع ديگه اي، فكر گازگرفتن هم شريفيها به كلت نزنه..
نویسنده: ناصر ساعت
۲/۱۳/۱۳۸۱ ۰۵:۱۴:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
خيلي ساده هست! آدم وقتي نياز داره بايد نيازش برآورده بشه. معني نداره كه الان تشنه باشي و سه روز ديگه آب بخوري، تا اون موقع آدم اصلا تعادل نداره و همه چي را آب مي بينه !
اين چه قانوني است كه مي گن اگر الان تشنه اي صبر كن چند سال ديگه آب بخور !
چند سال ديگه شايد اصلا تشنه نباشي. شايد اصلا نتوني تشنه باشي! يا در اين مدت انتظار، ممكنه تشنگي چنان بلايي سرت بياره كه هيچ كاري نتوني بكني !يعني از نظر روحي نابودت كنه. از نظر جسمي آسيبت برسونه . آسيبي كه شايد جبرانش راحت نباشه. شايد تا ابد گريبانگيرت باشه.
خيلي سخته. خدابا خودت كمك كن و در عين نياز، دستمان را بگير كه محتاج به بيگانه و خويشان نشويم.
اينو هم بگم كه منظورم از تشنگي كاملا كلي بود و مي تونه شامل نياز به همه چي از ماديات و معنويات و حتي اون چيزي كه شما فكر مي كنيد هم باشه.
نویسنده: ناصر ساعت
۲/۱۳/۱۳۸۱ ۰۴:۵۶:۰۰ بعدازظهر
لینک 1 نظر
اولش تنها بودم.
بعدش از تنهايی در اومدم.
بعدتر که دوباره تنها شدم, ديدم که از روز اول هم تنهاترم
(ميهن دوست)
نویسنده: ناصر ساعت
۲/۱۳/۱۳۸۱ ۰۱:۳۶:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
ديشب رفتم خوابگاه و فوتبال بازي كردم. فوتبالش خوش گذشت. اما خود خوابگاه نه !
من معمولا هر موقع كه خوابگاه مي روم اعصابم خورد مي شه..
اصلا تعادل روحيم مي ريزه به هم.
فكر كنم الان هم اون آرامش روحي كه بايد داشته باشم را ندارم.
اعصابم خورد مي شه وقتي به چيزهاي پوچ و مادي و مسخره و بي ارزش دل مي بندم...
خدايا مپسند...
نویسنده: ناصر ساعت
۲/۱۳/۱۳۸۱ ۰۱:۰۴:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
عشق زميني:
خيلي خسته شدم از دوست داشتن هاي الكي و مصنوعي.
خيلي اذيت مي شم وقتي كسي كه هيچي نداره و صاحب هيچ بزرگي روحي و معنوي نباشه را دوست داشته باشم.
دوست دارم يك عاشق واقعي باشم. عاشق كمالات، عاشق معنويات، عاشق خدا.
به نظر من اگه آدم عاشق خودش باشه خيلي از مشكلاتش حل مي شه و مي تونه به مدارج بالايي برسه. مي تونه در زندگي موفق باشه.
خلاصه اينكه آدمها اصولا بي معرفت و نامردند و آدم بايد قدر خودش را بدونه. فقط خودش.
قطعا اگه آدم، خودش بزرگ باشه و در زندگي موفق بشه وموفقيت هاي مادي و معنوي كسب كنه. بقيه هم ميآيند دنبالش.
اين چند روزه من چيزهايي ديدم كه واقعا افسوس خوردم كه چرا اين قدر وقتم را تلف مي كنم و براي چيزهاي پوچ و بيهوده ارزش قايل مي شوم. در حالي كه همين مدت را مي شه كلي استفاده كرد. كلي پول در آورد. كلي كتاب خوند و كلي قوي شد.
براي خوب زندگي كردن در اين دنيا، بايد قدرتمند شد، بايد قدرتمند شد. اگه كسي قدرت نداشته بقيه لهش مي كند. به تمام معناي كلمه.
و قدرت چيزي نيست جز، ايمان، شخصيت والا، دانش و صد البته پول... .
نویسنده: ناصر ساعت
۲/۱۳/۱۳۸۱ ۰۱:۰۲:۰۰ بعدازظهر
لینک 1 نظر
باز هم بگم كه اينجا وبلاگ شخصي بنده هست و هر چي كه دلم بخواهد مي نويسم. و خيلي از افرادي كه من درموردشون مي نويسم، ممكنه كه اين جارا بخونند. ! no problem !. بخونند. ! من كه نمي تونم چون بعضي ها اين جارا مي خونند ننويسم. من با نوشتن زنده ام و تا وقتي كه اين جا نويسم آرام نمي گيرم. در واقع اينجا سنگ صبور منه!
نویسنده: ناصر ساعت
۲/۱۳/۱۳۸۱ ۱۲:۵۱:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
سلام. امروز اعصابم خورده خورده.
ديشب مهمون داشتم، طاها و بقيه. من كه آدم مهمان دوستي هستم، اصلا شمالي ها مهمون نوازاند.
اما امان از مهمون ...!
تا 3 شب بيدار بوديم(بودند و نمي گذاشتند كه بخوابيم!).
خلاصه من تمام سعي ام اين هست كه اين چند ساعتي كه پيش من هستند، بهشون بد نگذره و اين قضيه به خوبي و خوشي تموم بشه بره !
چون تركيب محمد و طاها برام غير قابل كنترل است...
خلاصه بايد حواسم جمع باشه كه مشكلي پيش نيايد و با خاطره اي خوش بروند.
در ضمن وحيد هم بود كه اون جاي خود دارد...
نویسنده: ناصر ساعت
۲/۱۳/۱۳۸۱ ۱۲:۴۷:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
پنجشنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۱
آي- چقدر خسته شدم.
امروز اسباب كشي داشتيم و جاي آزمايشگاهمون عوض شد. از يك ساختممن دو طبقه، رفتيم طبقه چهار يك ساختمون ديگه.
اين جايي كه اومديم، هم تميزتره و هم بزرگتر. اما از درب اصلي نسبت به قبل، دورتريم
و يك مشكل بزرگ ديگه ! هر روز بايد چند بار چهار طبقه بالا و پايين بريم..
يك مشكل ديگه : از دفتر روزنامه شريف هم دورتر شديم !قبلا اتاقمون كنار روزنامه شريف بود. اما الان كلي راهه تا اونجا..!
نویسنده: ناصر ساعت
۲/۱۲/۱۳۸۱ ۰۵:۳۶:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
چهارشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۱
جناب blogger عكس گذاشتن را ممنوع كرده و مجبورين كه سرويس بلاگرپرو را بخريد.
يعني ديگه نمي شه در بخش نوشته ها عكس گذاشت.
مثل عكس زير:
(عكس بنده !)
البته اگه الان عكس ديده مي شه، تغصير من نيست ها !
خلاصه به زودي پولي خواهد شد ديگه !
(بلاگر جان، جون مادرت ضايعمون نكن ديگه!!)
نویسنده: ناصر ساعت
۲/۱۱/۱۳۸۱ ۱۰:۰۰:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
دوستت دارم و دانم كه تويي دشمن جانم
ازچه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم
نویسنده: ناصر ساعت
۲/۱۱/۱۳۸۱ ۰۹:۵۴:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
اگه گفتين فرق ما چيه ؟ ---
اگه گفتين فرق واحد پول ايران و انگليس چيست؟
در انگليس شما يك كيف پول مي بريد و با آن يك ماشين مي خريد، اما در ايران يك ماشين پول مي بريد و با آن كيف مي خريد.
----------------
اگه گفتين فرق گردش در تهران و پاريس چيست؟
در پاريس هر وقت شما خواستين گردش كنيد از ماشين پياده مي شين و در تهران هر وقت شما خواستين گردش كنيد سوار ماشين مي شويد.
----------------
اگه گفتين فرق مجرم در ايران با يك مجرم در جاهاي ديگر چيست؟
در همه جا آدم اول جرمش معلوم مي شود و بعد زنداني مي شود، در ايران آدم اول زنداني مي شود و بعد جرمش معلوم مي شود.
---------------
اگه گفتين فرق محل كار ايرانيها و آمريكاييها چيست؟
مردم آمريكا در خانه استراحت مي كنند، در اداره كار مي كنند و در خيابان تفريح، اما مردم ايران در خانه تفريح مي كنند، در اداره استراحت و در خيابان كار!
---------------
اگه گفتين فرق يك زنداني با يك زنداني در اروپا و آمريكا چيست؟
در اروپا و آمريكا وقتي كسي زنداني مي شود اعتبارش را از دست مي دهد، اما در ايران وقتي كسي زنداني مي شود اعتبار به دست ميآورد.
نویسنده: ناصر ساعت
۲/۱۱/۱۳۸۱ ۱۲:۵۴:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
سهشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۱
سلام.
حالت خوبه ؟
چه خبر ؟ چه كارها مي كني ؟
كجايي پسر، چرا ما را تنها گذاشتي و رفتي.؟
تو كه هميشه با من بودي و مرا يك لحظه هم تنها نمي گذاشتي و هميشه با من بودي.. پس كجايي الان. بيا كه مي خواهم ببينمت. مي خواهم با تو حرف بزنم. مي خواهم با تو درد دل كنم. اگر بداني چقدر دلم برايت تنگ شده است.
نمي داني
چقدر دوست دارم كه ببينمت.
چقدر دوست دارم كه بيايي و باز با هم فوتبال بازي كنيم..
چقدر دوست دارم كه بيايي و باز هم با هم هم تيمي بشيم و براي پوز زني بقيه بازي كنيم.
چقدر دوست دارم بيايي و زوج مهناي فوتبال خوابگاه را احيا كنيم. يادمه وقتي ما دوتا در يك تيم بوديم. خيلي از تيمها را مي برديم. خيلي هم خوش مي گذشت.
يادته تو هميشه بدون كتوني بازي مي كردي. يعني پابرهنه.. و بيشتر موقع ها پايت خوني ميشد. اما صدايش را در نمي آوردي، تا ما نفهميم..
يادته بعد از فوتبال هميشه مي رفتيم علي آقا بوفه طرشت و نوشابه مي خورديم.
يادته هميشه، تا من متوجه بشم تو شام را درست كرده بودي و چه شام خوش مزه اي.
يادمه تنها با 50 تومان و يا 100 تومان چنان شام خوشمزه اي درست مي كردي كه كلي كيف مي كرديم.......
چقدر صفا داشتي پسر. تو چيزهايي را ممي ديدي و مي فهميدي كه ما ها نمي ديديم.
خيلي دلم برايت تنگ شده است.
تو عزيزترين و مهربانترين و بزرگترين و عميق ترين و باوفاترين و دوست ترين دوستم بودي..
نویسنده: ناصر ساعت
۲/۱۰/۱۳۸۱ ۰۸:۵۳:۰۰ بعدازظهر
لینک 5 نظر
دوشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۱
مثل اينكه قراره هفته آينده، وبلاگرها در نمايشگاه كتاب قرار ملاقات داشته باشند.
به نظر من كه ايده بسيار خوبي هست و اصلا آخر ايده هستش.
بقيه هم در وبلاگ هاشون بگن كه اين موضوع عمومي بشه.
برين در اين سايت راي بدين و روز ملاقات وبلاگرها را مشخص كنيد.
نویسنده: ناصر ساعت
۲/۰۹/۱۳۸۱ ۱۱:۳۴:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
ماجراي يك هك:
عصر جمعه بود و من كم كم داشتم وسايلهامو جمع مي كردم كه بروم خوابگاه. براي فوتبال.
يك account در hotmail داشتم كه خيلي وقت بود استفاده نكرده بودم و رفتم كه دوباره reactive اش كنم. اما هر چي login مي كردم نمي شد. مي گفت password ات اشتباه است.
رفتم توي paaword lockup كه بازيابي اش كنم كه ديدم فقط يك سوال پرسيد و بعد هم گفت كه password جديدت را بزن !به همين راحتي..
گفتم اگه اينجوريه كه خيلي خوبه.. پس مال يكي ديگه را امتحان بكنم. خوب اولين گزينه، كي مي تونست باشه؟ username اش را وارد كردم و از من پرسيد:
what is ur name?
خوب من هم اسم ايشون را وارد كردم و در كمال ناباوري ديدم كه نوشت: password جديد را وارد كنيد !!
به همين راحتي هك شد. !باورم نمي شد. password را زدم و رفتم تو. ديدم بعله. به همين راحتي هك شده بود...
از اول قصد هك كردن را نداشتم، يعني دليلي نداشت...
اما حالا كه هك شده بود بايد چيكار مي كردم.. عجله داشتم، گفتم بمونه براي فردا كه خبرش مي كنم. سوار دوچرخه شدم و رفتم خوابگاه، چند ساعتي با فوتبال سپري شد و شب اونجا موندم و صبح اومدم دانشگاه.
تا ظهر كار داشتم و سرم شلوغ بود. بعد از نهار رفتم به وبلاگ شخص مهكوك (مهكوك = هك شده {كپي رايت اين واژه با خودمه ها!}!!!) كه ديدم نوشته، ”اي-ميل hotmail من هك شده”. همچنين نوشته بود كه “يك mail زدم به هكر محترم و بي صبرانه منتظر پاسخ هستم.“ يعني خواسته كه از در معامله وارد بشه.
من هم سريع رفتم به hotmail و اي-ميل ايشون را مطالعه كردم !
نوشته بودند:
”به نظر من شما آدم باهوشي هستيد كه من را هك كرديد(در جمله دقت كنيد. خودش را چقدر تحويل گرفته!!). اما چرا هوشتون را در اين راه صرف مي كنيد !!!؟ “
من هم خوشحال و هم ناراحت،
خوب بايد چيكار مي كردم! گفتم password را تحويل بدم و ماجرا تموم بشه. اما ياد گروگانگيري افتادم..ديدين، بچة يكي را مي دزدند و بابتش پول مي خوان؟
من هم گفتم اين كار بد نيست.. ما كه در خط بچه دزدي نيستيم، حالا هم كه password را كش رفتيم، پس بابتش پول بخواهم (-:
يك mail زدم به مهكوك و گفتم كه من پول مي خواهم !!(فونت متن را سياه كردم و كلي گنده گنده هم نوشتم! خواستم مثل اين هكر خفن ها بشم.). مي خواستم ببينم عكس العملش چيه !
اولش،اين بازي كلي كيف داشت. اما اين مهكوك خان، كه حدس زده بود كار من باشه، در وبلاگشان كلي از من بد گفته بودند و كلي مايه آبروريزي شده بودند!!!.
حالا من مونده بودم در مقابل يك عمل انجام شده و با اين متني كه در مورد من نوشته بود، ديگه حاضر نبودم كه به اين راحتي ها password اش را پس بدم !
يك ميل گنده ديگه زدم براش كه يك كارهايي بكن وگرنه yahoo و blogger را هم هك مي كنم.. (Yahoo را كه نمي شه به اين راحتي هك كرد بابا! خواستم كلاس بزارم و بترسونمش!. اما مي شد. يعني حدس مي زدم كه بشه!.).
در واقع خواستم تهديد كنم.. اما ايشون هم نامردي نكردند و از روش هميشگيشان براي ضايع كردن جناب هكر استفاده مي كنند. و mail گندة محبت آميز و در عين حال تهديد آميز بنده را به يكي از دوستان ما forward كردند.
سانسور.......................................
يكشنبه:ساعت 9 شب. روز دوم گروگان گيري اينترنتي..
خيلي خسته بودم. اون روز كلي بيرون رفته بودم و كلي هم كار كرده بودم.. اين كامپيوتر لعنتي هم كه آدم را حسابي كسل مي كنه...
گفتم، الان بهترين موقع هك كردن اي-ميل Yahoo جناب مهكوك هست و اينجوري مي شه مهكوكترش هم كرد.
جناب مهكوك دوتا id ياهو دارند كه يكي اش را من هم مي دونستم و password را داشتم.. پس مي تونستم به اطلاعات سري ايشون دست پيدا كنم و اون E-mail اصليش را هك كنم.
رفتم سراغ ياهو و با id ايشون login كردم و وارد شدم. ليست mail هايش را نگاه كردم. چيز دربخوري براي من نبود. يعني mail اي كه بتونم از توش اطلاعات كسب كنم نبود.
اما در صفحه دوم ليست mail هاش، يك mail بود ازيك سايت free email. رفتم mail را باز كردم و verification بود.
به اون سايت وصل شدم و گفتم كه password را گم كردم و اون سايته هم گفت كه به email اي كه قبلا وارد كردين مي فرستم.
رفتم نوار آريان را گذاشتم و صداش را بلند كردم...
چند دقيقه بعد (حدودا دو دقيقه) يك mail در يافت كردم كه username و password اون سايت را به من داد.
اون سايت برام مهم نبود اما password مهم بود. چون خيلي از افراد يكي دو تا password بيشتر ندارند. و اگه يكي اش را گير بياري، بسياري از جاها مي توني وارد بشي..
رفتم چند جا را امتحان كردم. از جمله blogger و yahoo. اما نشد. البته اين password خيلي كوچيك بود و حدس مي زدم كه اين خيلي بدردم نخوره..
صداي آريان را زيادتر كردم.
اما.. اما يكدفعه شد. و ورق به نام من برگشت..
برندة واقعي كسي هست كه نا اميد نشه و تا آخرين لحظه كار كنه و تلاش كنه. اين را خوب از زندگي ياد گرفته بودم و اين جا هم بدردم خورد..
اين password اي كه من گير آورده بودم به كنتور سايت وبلاگ مهكوك خان مفلوك خورد ! و چه سعادتي..
چون براي گرفتن كنتورها، بايد رجيستر كني و كلي اطلاعات هم ازت مي پرسند. و من مي تونستم از اين سايت كلي اطلاعات كسب كنم.
رفتم سايت bravenet و به جاي مهكوك مفلوك!! Login كردم. مثل گل وارد شد.
رفتم بخش edit account informatiion . اين صفحه كه اومد كلي خوشحال و ذوق زده شدم.. انگار كه رمز يك صندوق پر از طلا را پيدا كرده باشم و همون حالتي كه در كارتونها نشون مي دهند كه كسي گنج پيدا مي كنه و چقدر خوشحال و ذوق زده مي شه، من هم همچين حالتي داشتم.. چون تاريخ تولد و كد پستي و .. در اين صفحه وجود داشتند.
سريع رفتم وصل شدم yahoo و مستقيم رفتم بخش Lookup password .
مشخصات را پرسيد: از جمله birthday, zip code , country و.... من همه را وارد كردم و در كمال ناباوري ديدم كه از اين بخش رد شد و رفت توي يك صفحه ديگه:
“اگر password اصلي را مي خواي، اين سوال secretرا جواب بده ! و يا اينكه ما برايت يك password جديد مي فرستيم..“
كفم بريد.
فقط و فقط يك كليك فاصله داشتم با هك كردن و مهكوكتر كردن جناب مهكوك كه اون نوشته اش منو حسابي اذيت، پكر و ناراحت كرده بود..
تنها يك كليك كافي بود كه yahoo را هك كنم و اين تازه يك دروازه بود به بقيه ID هاي مهكوك خان ما. مثل id وبلاگش و ديگر سايتهايش !
هميجور با همون سرعتي كه داشتم كار مي كردم و با همون سرعت و شدتي كه آريا ن داشت مي خوند رفتم طرف موس...
اما . اما.
يك لحظه احساس كردم كه نبايد اين كار را بكنم. چون مزه هك نكردن وقتي فقط يك كليك فاصله داري ، خيلي و خيلي بيشتر از هك كردن مي تونست باشه..
من كه به هدفم رسيده بودم كه مي تونم هك كنم. پس ديگه برام فرقي نمي كرد كه اين كاررا بكنم يا نكنم. يعني از اين جا به بعد ديگه هك كردنش مزه بيشتري نداشت.. اما با كليك نكردن مي تونستم دوباره كلي كيف كنم.
حالت كسي را داشتم كه شمشير را بلند كرده كه سر يكي را ببره اما آخرين لحظه بي خيالش شده بود.!
حالت كسي را داشتم كه در آخرين لحظه اعدام، از گناه معدوم مي گذشتم و مي بخشيدمش.
حالت كسي را داشتم كه در اوج تشنگي، آب را نمي خوره و مي ده به يكي ديگه.
حالت كسي را داشتم كه در اوج بي پولي، به كسي ديگه كمك كرده باشم..
حالت كسي را داشتم كه در عين قدرتمند بودن، از قدرتش سوء استفاده نميكنه..
حالت كسي را داشتم كه رفته باشه رستوران و آخرين پرس غذا را به يكي ديگه داده باشه.
حالت كسي را داشتم كه مي خواست بيشتر از اين خواهرش را اذيت نكنه و جواب بدي اون را با بدي نده.
حالت كسي را داشتم كه فقط با يك كليك موس مي تونست كسي را هك كنه و اما اين كار را نمي كنه.
نخواستم خون را با خون بشورم..نمي دونم شايد اصلا از اون ور خوني نبود و من الكي داشتم قضيه را خوني مي كردم!!!!
آريان داشت بدجوري اذيتم مي كرد.. هي منو هوايي مي كرد.
تصميم خودم را گرفتم. نتونستم خودم را نگه دارم. اون ماوس لعنتي را بالاخره كليك كردم.
يكي هم زدم سر آريان و خاموشش كردم.
به جاي اون دكمه اي كه يك password خوشگل و جديد برام مي فرستاد. علامت ضربدر بالاي IE را زده بودم. يعني بدرود.
بلند شدم كه برم بخوابم.. يك ساعتي از شروع كارم گذشته بود و من كلي عرق كرده بودم. ديگه احساس خستگي نمي كردم. كلي سبك شده بودم. احساس مي كردم به همه هدفهام رسيدم.
سوار دوچرخه شدم و يك دور افتخار زدم و رفتم خونه و گرفتم خوابيدم.
-------------
اما فردا قضايا يك جور ديگه بود.. با صداي تلفن از خواب پريدم..
از اون ور صداهاي ناهنجار ميومد..
سانسورررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر
امروز بعد از ظهر mail زدم به جناب مهكوك و password جناب hotmail را هم پسش دادم و تمام امتيازهايي كه در mail روز شنبه ام ازش خواسته بودم را بخشيدم و گفت هر جور كه خودت دوست داري عملكن.! (به اين مي گن نهايت بخشندگي! ترجمه اش مي شه: نهايت بدجنسي)
و به اين ترتيب ماجراي يك گروگانگيري به خوبي و خوشي(!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟!!!!!!!) تموم شد.
ماحصل اين كار براي جناب هكر،(كه با اين كار در واقع خودش را هك كرده بود) دو سه ساعت وقت گيري، آبروريزي، كلي اعصاب خوردي بود. در عوض كلي خوشحالي از بابت كاري كه در لحظه آخرنكرده بودم! (10000000000 ميليون دلار خرج و 1000 تومان سود!)
براي جناب مهكوك هم، كلي وقت اضافه براي درس خوندن به خاطر سه روز دوري از email ها. تحكيم برخي از روابط، تقطيع كامل برخي ديگر از روابط. بهره مندي مجدد از سخنان گهربار يك دوست قديمي!!!، كلي مسخره شدن از طرف ويزيتورهاي وبلاگشان(به خاطر اينكه من كنتور صفحه وبلاگشان را به خاطر يك اشتباه(عمد) لپي از ده هزار به يك ميليون تغيير داده بودم.) و البته كمي نگاههاي چپ چپ يكي از دوستانشان به خاطر استفاده زيادي از كارت تلفن . (200 تومن خرج و 200000000000000000000000000000000000 ميليارد دلار سود!)
همين ديگهههههههههههههههههههههههههههههههههه.
قطعا برنده اين بازي من بودم. نه ؟؟؟(غلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام)
نویسنده: ناصر ساعت
۲/۰۹/۱۳۸۱ ۰۹:۵۱:۰۰ بعدازظهر
لینک 2 نظر
دادگاهی در تهران، احمد زيدآبادی روزنامه نگار و از فعالان سياسی متمايل به گروه های موسوم به ملی مذهبی را به ٢٣ ماه زندان و پنج سال محروميت از حقوق اجتماعی محكوم کرد.
-----
حقوق اجتماعي !! خيلي حرف هست ها ! كه يكي را از حقوق اجتماعي محروم كنند.
نویسنده: ناصر ساعت
۲/۰۹/۱۳۸۱ ۰۶:۴۹:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
هر چه مي خواهند بگويند.
هر چه مي خواهند فكر كنند.
من همينم، ناصر، باز مثل هميشه. پابرجا و ... .
نویسنده: ناصر ساعت
۲/۰۹/۱۳۸۱ ۰۶:۳۸:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
یکشنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۱
چند بار قبلا هم گفتم، باز هم مي گم:
اين يك وبلاگ شخصي هست و من هر چي دوست داشته باشم مي نويسم و به هيچ وجه هم دوست ندارم كه كسي به من بگه، اين مطلب بد بوده يا فلان مطلبت را پاك كن.
اينجا هر چي خواستم مي نويسم.
البته به حقوق و آزادي و شخصيت ديگران هم كاملا احترام مي گذارم و قطعا طوري مي نويسم كه به كسي توهين نشه و يا تهمتي زده نشه !
اگر هم در مورد كسي بنويسم، طوري مي نويسم كه اسمي از كسي برده نشه و فقط خودش بفهمه كه موضوع چي است !
يعني با رعايت حقوق ديگران، هر چي دلم بخواهد نوشته ام ، مي نويسم و خواهم نوشت.
باقي بقايتان
نویسنده: ناصر ساعت
۲/۰۸/۱۳۸۱ ۰۸:۵۳:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
يك برنامه جمع و جور براي گرفتن mail هاتون از yahoo .بدين ترتيب كه تا 16 تا email مشخص مي كنيد و اين برنامه هر چند دقيقه كه شما مشخص مي كنيد، ميره و ID تون را چك مي كنه و اگه mail داشته باشيد، براتون download مي كنه.
خيلي برنامه ساده و به درد بخوري هست.
براي كساني كه از سرويس forwarding ، ياهو استفاده مي كردند و الان نمي تونند. فكر كنم اين برنامه جايگزين خوبي باشد.
http://www.eprompter.com
نویسنده: ناصر ساعت
۲/۰۸/۱۳۸۱ ۰۷:۵۲:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
دلم براي موهام تنگ شده !
حيف از اون موهاي قشنگي كه دادم دست اين آقا شاهرخ طرشت 3 ! اونهم نامردي نكرد و كچلم كرد !
يعني اونقدر كوتاه كرد كه افتضاح شد !
مثلا دور سرم را كمي كچل كرده بود ! يكي در ميون.
واقعا ديدن داشت(الان دو هفته اي گذشته). عكس گرفتم !اما روم نمي شه بذارمش در وبلاگ.
بي صبرانه منتظرم كه موهاي نازنيم بزرگ شوند و من باز كلي باهاشون پز بدم. (-:
دلم براي شونه كردن موهام تنگ شده ! يادش بخير اون موقع ها كه موهام اونقدر زياد بود كه دستم در بينشون گم مي شد و مي تونستم با پنج انگشتم ! شونه شون كنم..
يا اون موقع ها كه وقتي ميدويدم، تكان مي خوردند ...
نویسنده: ناصر ساعت
۲/۰۸/۱۳۸۱ ۰۷:۲۰:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
امروز دو تا نوار از گروه آريان خريدم.
گل “آفتاب گردون“ و “واما از عشق“.
اينها ريتمشون تنده و من باهاشون حال مي كنم.
وقتي اينها را گوش مي كنم بازدهي ام چند برابر مي شه.
يعني راحتتر مي تونم به كارام برسم..
-----
در ضمن قول داده بودم كه يك كاري بكنم. حتما اين كار را خواهم كرد..
اگه آريان گوش كنم سرعتم زياد مي شه.
اينبار يك ربع، تبديل مي شه به 10 دقيقه...
تا بعد.
نویسنده: ناصر ساعت
۲/۰۸/۱۳۸۱ ۰۵:۰۳:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر