نویسنده: ناصر ساعت
۱۱/۲۵/۱۳۸۰ ۰۹:۱۳:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
امروز نهار رفتيم ساندويچ فروشي دانشجو. قبلا ها همه مي رفتيم و مي رفتند ساندويچي علي آقا(سگ پز). شريفي ها اين علي آقاي سگ پز را خوب مي شناسند. هميشه خدا، سرش شلوغه، و روزهايي كه غذاي سلف بد باشه، به اندازه سلف دانشگاه يا حتي بيشتر هم مشتري داره!
البته اين روزها كمي كيفيت غذاهاش اومده پايين و گرون هم مي ده. به خاطر همين بچه ها ديگه اونجا كمتر مي روند و بيشتر مي رن سراغ ساندويچي دانشجو، كه ساندويچهاش خيلي درازه! بدون نون اضافه هم آدم و سير مي كنه.
اما امروز من بندري خوردم. بندري معمولا ملغمه اي است از n تا چيز. كه من حالم بهم خورد! اي كاش همون هات داگ را مي خوردم !
وقتي برگشتيم، يك سر زدم به اتاق روزنامه شريف- كه اتاق بغلي محل كارمون هست- ديدم بچه ها دارند نهار مي خورند. ! من هنوز در كف بندري بود كه خوردم. به همين خاطر بي خيال غذاي روزنامه شدم كه ترسيدم كه حالم بيشتر بهم بخوره.
نویسنده: ناصر ساعت
۱۱/۲۵/۱۳۸۰ ۰۹:۱۱:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
دوران ”غمنويسي” به سر مي آيد
از امروز سعي خواهم كرد سياست نوشتن را عوض كنم. سعي خواهم كرد. موفق خواهم شد؟
بازار غم نويسي شايد به پايان آمده است.
فقط اين آخرين جمله:
من فراموشت نخواهم كرد. هر چند تو خوب بودي و من بد، من خوب و تو بد !اما تو فراموش كن. من فراموشت نخوام كرد. هم وطن، فاميل، آشنا، دوست و ... تو در ذهنم خواهي ماند تا هميشه، تا ابد
پايان.!
نویسنده: ناصر ساعت
۱۱/۲۵/۱۳۸۰ ۰۹:۰۳:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
چهارشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۰
فقط همينو كم داشتم !
آخه !من به تو چي بگممممممممممممممممم؟
از دست اين حرفات كجا فرار كنم؟ فقط همينو كم داشتم كه تو اين حرفها را به من بزني ! فكر كنم كه اشتباهي اون حرفها را به من زدي ! مطمئنم كه اشتباه كردي !
اما من حرف بدي نزدم !تو از خود مايي !از خود خود ما !به قول خيلي ها !تو خودي هستي !. غيير خودي ها ديگرانند !
اگر آنها حرف بد بزنند ديگرانند !اما تو !تو كه از خودماني !
در ضمن !بيا هميشه طوري حرف بزنيم كه بتونيم باز به چشم هاي همديگه نگاه كنيم !فهميدي ؟ هميشه جوري با هم حرف بزنيم كه بعدا رومون بشه كه با هم حرف بزنيم !بعدا رومون بشه كه تو چشمهاي همديگه نگگاه كنيم !
از دست تو == Faceeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeee Youuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuu
نویسنده: ناصر ساعت
۱۱/۲۴/۱۳۸۰ ۰۹:۰۰:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
سهشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۰
دلم گرفته
نمي دونم چرا امروز دلم شور مي زنه.. بدجوري هم شور مي زنه. دلم تنگه بدجوري...
حيف كه لحظات شادي زود گذرند..
امروز با دوستم مسعود،سردبير روزنامه شريف، كلي كار داشتم. قرار بود امروز با هم صحبت كنيم..
ديشب به من زنگ زد، حالش خيلي گرفته به نظر مي اومد..به من پشت تلفن گفت:ناصر جان. من بايد بروم، از خونه زنگ زدند و گفتند كه حال مادرم خوب نيست، بايد زود بروم.”
من خيلي ترسيدم، چون مي دونم اينجور تلفن ها عاقبت خوبي نداره.. كلي پش خط بهش روحيه دادم و دلداريش كردم: انشالله كه چيزي نشده باشه و حال مادرت خوب بشه زودي. خدا كريمه، خيلي نگران نباش..
امروز صبح ديدم روزنامه شلوغ شده و يك اطلاعيه زدند دم در روزنامه:
“مسعود جان ما را در غم خود شريك بدان.“
كلي ناراحت شدم. يك دفعه برق از كله ام پريد. گريه ام گرفت....
آخه اين آدم خوب و فرهيخته و كاردرست، بعد از اين مي خواد به چه اميدي زندگي كنه؟ چه جوري مي خواد بي مادر سر كنه ؟
خيلي سخته بي مادر، مي دونم مسعود جان، مي دونم مسعود جان، مي دونم دلخوشي روزهاي زندگيت ديگه پيشت نيست، مي دونم ديگه قصه گوي خلوت شبها ي دراز عمرت ديگه پيشت نيست.. مسعود جان مي دونم بزرگترين رازدار عمرت را از دست دادي، مسعود جان مي دونم كه ديگه احساس تنهايي خواهي كرد، مي دونم كه ديگه دلخوشي آنچناني نخواهي داشت. مي دونم كه مهربانترينت را از دست دادي.. مي دونم كه نازترينرت را از دست دادي، مي دونم كه غمخوارترينت را از دست دادي...
مسعود جان مي دونم كه ديگه وقتي نجف آباد مي خواهي بري، دلخوشي رفتن نخواهي داشت. آن روح آسماني آمد و مدتي با شما بود و در گوشتان زمزمه عشق كرد و دنيايي ديگر و چشمه اي از محبت خدا را يادتان داد و به سوي ابديت شتافت....
مسعود جان، مسعود جان، من نيز به اندازه تو غمگينم، به اندازه تو حزينم....مرا در غم خود شريك بدان، من نيز گريه كردم براي مادر مهربانت...
خدا صبرت دهد.. خدا بزرگت كند ... خدا كمكت كند كه صبور باشي و در مقابل اين ناجوانمردي طبيعت كم نياوري. طيعت بي وفا و غدار و لعنتي!، غير از اين كاري ندارد...
نویسنده: ناصر ساعت
۱۱/۲۳/۱۳۸۰ ۰۵:۲۳:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
امروز وحيد آمده بود پيشم. با كلي دوستي، با كلي محبت، با كلي عشق.
وحيد خيلي نازنين است. سراپا عشق است و دوستي. سراپا محبت است و نشاط.
چقدر خوشحالم كه اين چنين دوستي دارم كه هم روحش بزرگ است هم ناز است هم شيشه است، هم آينه.
وحيدي به تمام معني كلمه. وحيد وحيد. زيباتر از اين به عمر نديده و نخواهم ديد.
كافي است فقط يكبار ببينيدش. چنان روحش لطيف و بزرگ است كه حد ندارد.... نمي دانم!...
اصلا نمي توانم در قالب كلمات بگنجانمش!.. كلمات ماديند و محدود. اما وحيد بزرگ است و نامحدود. پس چگونه خلاصه اش كنم كه نمي توان .... آوردن وحيد در قالب كلمات به مانند جا دادن يك دريا ست در يك ليوان كوچك!
او چشم است و چشمه. چشمه تمام خوبيها و نهايت لطافتها و زيباييهاي دنيا!
جل الخالق
نویسنده: ناصر ساعت
۱۱/۲۳/۱۳۸۰ ۰۴:۰۷:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
دوشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۰
ديروز رئيس CIA افاضاتي كرده بودند در مورد گروههايي كه ضد آمريكايي هستند و گفته بود كه اگر گروهي كاري هم عليه ما نكرده باشد اما احساسات ضد آمريكايي داشته باشد ما به آنها حمله خواهيم كرد !
باور كنيد كلي خنديدم به اين حرف اين باباي احمق!
واقعا آمريكا با اين كارش داره تيشه به ريشه سست خودش مي زنه. من مطمئنم كه اين كارها در دراز مدت به ضرر آمريكا خواهد شد..
اين جريان 11 سپتامبر و كارهاي بعدي آمريكا آدم رو ياد جريان هيتلر مي ندازه ! اگه يك نگاهي به ظهور هيتلر بندازيم مي بينيم كه كار آمريكايي ها خيلي شبيه به هيتلر ه!
من فكر مي كنم كه آمريكا در پي تصرف دنيا باشه !اما واقعا نمي تونن. دنيا عوض شده. ديگه مثل قديمها نيست....
اما در مورد ايران: مي دونيد كه ما را هم تهديد به جنگ كردند. نمي دونم مسئولاي ما خيلي محكم جوابشو مي دن. خدا كنه كه از نظر نظامي قوي باشيم كه اگه حمله كردند بي دست و پا نباشيم ! خدا كنه حرفها و جوابهايي كه مسئولامون مي دن بر پشتوانه جنگ افزارهاي قوي باشه. چي ميدونم مثلا بمب هسته اي و از اين چيزهاي خطرناك كه بتونيم ترتيب آمريكا و اسراييل را بديم.!
بي شك هر چي هست و نيست زير سر اسراييله. اين غده سرطاني. !آمريكاييها در مقابل صهيونيستها مثل يك موش هستند در مقابل يك فيل گنده. هيچ هم بعيد نيست كه 11 سپتامبر كار اونها باشه.
خلاصه خدا به خير كنه... خدا كنه كه اونقدر قوي باشيم كه در مقابلشون كم نياريم. اگه يك كم هم قوي باشيم كافيه !ايراني ها يك چيزي دارد كه آمريكايي ها ندارند و مطمئنا با هيچ تكنولوژي و پيشرفتي نمي تونن در مقابل اون چيز بياستند. اون هم قدرت عشق و ايمان مردم ايرانه. اينو بايد بدون تعارف قبول كرد كه مردم ايران اين كاره اند. البته شايد يعضي ها بزنن، و فرار كنن برن خارج. اما مطمئنا خيلي ها هستند كه مي مونند و با تمام توان مي جنگند و از شرف وناموس خودشون دفاع مي كنند.
آمريكا بياد و خواهد اومد. اين جوري كه بوش مي گه: جنگ واشنگتن طولاني خواهد بود به احتمال زياد ايران را هم در بر بگيره. اما آمزيكا بياد و ما هم در مقابلش مي ايستيم.
مرگ يكبار ، شيون هم يكبار !
يا مياد و كشور مارا مي گيره و نوش جان مي كنه. يا هم ترتيبشو مي ديم و ديگه غلط كنه كه حرفي از ايران بياره !
اما اگه به ايران حمله كنه. جنگ جهاني سوم شروع مي شه. اينو مطمئن باشين. چون قبل از ايران قطعا عراق را مي زنه و ديگه اون موقع اعتراض هاي جهاني شديد مي شه و اروپا هم كه از ايران حمايت مي كنه !البته اگه مثل هميشه خيانت نكنند!
---------
اگر چه جنگ بده و بي خانماني مي ياره و بدبختي و گرسنگي !اما وقتي يكي روش زياد مي شه و تجاوز مي كنه، ديگه چارهاي نيست و بايد در مقابلش ايستاد.
ايراني ها خيلي هاشون شاگردان مكتب امام حسينند و اهل سازش نيستند. يعني در جاي خودش ترتيب دشمنو هم مي دن. انشاالله!
نویسنده: ناصر ساعت
۱۱/۲۲/۱۳۸۰ ۰۵:۰۴:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
امروز رفتم راهپيمايي! اولين باري بود كه اين قدر كامل در راهپيمايي 22 بهمن شركت مي كردم. قبلا ها هم شركت مي كردم اما معمولا آخرش ميامدم و يك دور مي زدم و بر مي گشتم...
اين دفعه، چند تا دليل محكم داشتم كه در راهپيمايي شركت كردم.
اولا: مي خواستم ببينم راهپيمايي هاي تهران چه جوريه !
ثانيا مي خواستم مشت محكمي بزنم بر دهان گشاد آمريكا و انگليس كه فكر نكنند كه دولت مردان ما تنها هستند..(در اين باره مفصل خواهم نوشت)
ثالثا: مي خواستم از توش يگ گزارش براي وبلاگم يا احتمالا براي روزنامه شريف در بياورم.
اما راه پيمايي به نوعي برام جالب بود...
اين همه آدم ... آدمهايي كه پيش هر كدوم يك كم حرف بزني، شروع مي كنن به بد وبيراه گفتن در مورد نظام وكلي گلايه مي كنند به خاطر مشكلات و.... اما چطور مي شه كه اين روزها اينجري ميان و شركت مي كنند. ! من فكر مي كنم بر مي گرده به خصوصيات ذاتي مردم ايران. اصلا مردم دوست دارند كه شور و شوق داشته باشند،؟ دوست دارند كه در جشن هاي ملي شركت كنند. كلا اين مردم از كار هاي گروهي و دسته جمعي و به طور كلي ملي خيلي خوششون مي آد. مثال ديگه اش شايد ماه محرم باشه. خيلي ها را در ماه محرم مي بينيم كه اصلا نماز هم نمي خونند اما چنان سينه و زنجير مي زنند كه انگار خودشون در كربلا بودند و همه چي را به چشم خودشون ديدند. يكي از دوستام پارسال محرم مي گفت كه براي ايراني ها، محرم يك جشن مليه ! بگذريم از اينكه كلي باهاش بحث كردم كه نه ! اين جوريها هم نيست خيلي ها به خاطر اهل بيت و امام حسين(ع) مي روند مساجد...
اينو داشتم مي گفتم كه ايراني عاشق اين جمع شدن و شلوغ بازيها هستند. مثلا يكي از همسايه هامون ديشب كه خونشون اومد، سنيدم كه مي گفت:
مامان مامان بيا اين ميوه ها را بگير من مي خواهم برم با دوستام تظاهرات ! گاردي ها ريختند تو خيابابون. مي خواهيم بريم كمي صفا كنيم !
مامانش گفت: پسرم نرو !مي گيرندت ها !
خلاصه پسره مي خواست بره پيش دوستاش كه ظاهران بعد از تكبير هاي ديروز دور هم جمع شده بودن و شعارهاي ديگه هم مي دادند. كه گشتي ها ريختهه بودند و كتكشون زده بودند.
همين شخص كه ديشب جزو خرابكارها بود امروز زود تر از ماها، رفته بود خيابون و در راهپيمايي شركت كرده بود. كلي عار هم مي داد!
----
اما گذشته از اين شور و شوق عمومي در چنين مراسماتي، بعضي ها هم دنبال كسب و كار خودشون بودند. تقريبا از انقلاب تا آزادي، كنار خيابون پر شده بود از دست فروشها كه انواع و اقسام چيزه ا را مي فروختند : از زيتون گرفته تا ساك و لباس عروس!! و گوشي مبايل و... ! و جالب اينجا بود كه كلي از خانمها هم مي خريدند ! دوستم مي گفت ااين خانمها وقتي راه پيمايي هم مي آند از جيجي بازها دست بردار نيستند. مثلا دور و بر اون دستفروشي كه لباس عروس مي فروخت كلي خانم جمع شده بودند و حتي بعضي ها هم مي خريدند !. خانمند ديگه ! زياد سخت نگيريم :-)
مساله ديگه اي كه منو ناراحت كرد، اسرافي بود كه به وضوح به چشم مي خورد و حيف از اين همه بيت المال كه به اين راحتي نابود مي شوند و از بين مي روند. كلي پوستر و برگه و شگلك و شعار نوشته بودند زيردست پا ريخته شده بود ! شايد از انقلاب تا آزادي ، كف خيابونها پر ورقها و پوسترهاي پاره پاره شده بود !چرا اين همه خرج مي كنند الكي؟ چرا؟ چرا كسي به اين مسايل حساس نيست ! باب اين بيت المال ! نمي دونيد چقدر آدم زحمت كشيدند تا اين پولها جمع بشوند ! .
مثلا يكي از مواردش يك جور كلاه كاغذي بود كه روش نوشته شه بود : باشگاه تلويزيوني جوان (تا مهر!). كه يك بار مصرف بودند و يك بار كه مي ذاشتي سرت پاره مي شدند و از بين مي رفتند. خلاصه اينها همش بيت المال هستند و كلي گناه پشت اين كار خوابيده ! واقعا پولي كه خرج تهيه كاغذها و پوسترهاي الكي و مطمئنا الكي امروز شده بود در حد ملياردي بود ! مي دونيد با اين پول چند تا بدبخت و فقير را مي شد زنده كرد...!
اين هم از راه پيمايي امروز !
نویسنده: ناصر ساعت
۱۱/۲۲/۱۳۸۰ ۰۴:۴۵:۰۰ بعدازظهر
لینک 1 نظر
یکشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۰
www.arianews.com يك سايتي هست كه فكر مي كنم خيلي به درد بخور باشه.
هر روز تيتر روزنامه ها و اخبار مهم اونو ثبت مي كنه و اگه بخواهيد براتون ميل هم ميزنه.
كلي اطلاعات خوب و مفيد ديگري هم در لينكهاش مي شه پيدا كرد. مثلا نقشه تهران داره، تقويم 81 و موزيك .سينما و.....
طراحي سايت هم ساده و تر تميزه. دست سازنده هاش درد نكنه.!
نویسنده: ناصر ساعت
۱۱/۲۱/۱۳۸۰ ۰۷:۵۶:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
خيلي وقته كه كوه نرفتم، خيلي وقته كه كتاب خوب نخوندم، خيلي وقته كه با يك آدم خوب صحبت نكردم، خيلي وقته كه يك مطلب خوب ننوشتم، خيلي وقته كه عاشق نشدم، خيلي وقته كه ورزش نكردم، خيلي وقته كه استخر نرفتم، خيلي وقته كه غذاي خوب و منظم نخوردم، خيلي وقته كه درست و حسابي سينما نرفتم، خيلي وقته كه خوب كار نكردم........ .
مدتي هست كه از هيچ چيز لذت نمي برم. نه از خواب، نه از درس، نه از زندگي... نميدونم ، شايد از اين باشه كه كمي منظم نيستم. مي دونم اگه منظم باشم همه چي درست مي شه. البته درسته كه به بعضي از كارهايي كه دوست دارم نمي رسم، اما خيلي هاي ديگه را هم كه انجام مي دهم به دلم نمي چسبه، چون همش نگراني دارم، نگراني كارهايي كه انجام ندادم، نگراني وقتهايي كه تلف مي كنم، نگراني ناههايي كه مي كنم و به نوعي خودمو بيچاره مي كنم !
مشكل اصلي نظمه . نظم مي تونه خيلي كمك كنه. يعني يك ساعت مشخص بيدار بشي و يك ساعت مشخص هم بخوابي، سر وقتش، كار كني و سر وقت هم درس بخوني و رمان بخوني و شعر بخوني، سر وقتش بنويسي و خلاصه همه چي سر وقت باشه ديگه.
يادمه يك وقتهايي كه در خوابگاه در اوج نظم بودم، خيلي خوش مي گذشت، خيلي از زندگي لذت مي بردم، خيلي حال مي كردم. اون موقع ها وقتي شب مي شد و وقتي مي خواستم بخوابم، ناراحت نبودم كه چرا وقتمو تلف كردم، ناراحت نبودم كه چرا اين قدر بي نظم بودم، ناراحت نبودم كه چرا نهار دير خوردم و كلا نگراني كم داشتم ،چون هم درسمو خونده بودم، هم سر وقت غذا خورده بودم، هم زود بيدار شده بودم و هم با دوستام صحبت كرده بودم، هم به كسي كمك كرده بودم، هم نمازم و سروقت خونده بودم و......
بايد كمي منظم تر باشم،و به هيچ كس و هيچ چيز اجازه ندهم كه باعث بي نظمي من بشه! چون اين نظم و بي نظمي تاثير مستقيم در روحم و قلبم و در نتيجه در طول عمرم داره..
بايد كمي سعي كنم...بايد كمي تلاش كنم.... كجايي ناصر
نویسنده: ناصر ساعت
۱۱/۲۱/۱۳۸۰ ۰۷:۱۰:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
خوب، به سلامتي آقاي قاسمي هم نوشتن را دوباره شروع كرده اند. اميدوارم باز به دلنشيني گذشته بنويسسند و به گرمي وبنويسهاي ايراني بيافزايند.
اما كسايي كه تو كار نويسندگي هستند، ميدونند كه ننوشتن واقعا سخته . خلاصه ما خوشحاليم از اينكه ايشون دوباره نوشتن را شروع كرده اند(البته در وبلاگ) و هميشه در وبلاگ نويسي به نوعي مشوق بنده بوده اند. خدا حفظشون كنه.
نویسنده: ناصر ساعت
۱۱/۲۱/۱۳۸۰ ۰۶:۲۵:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر