اوايل فوق ليسانسم ميخواستم انصراف بدهم اما انصراف ندادم و امروز بالاخره نامه فارغ اتحصيليام را گرفتم. به همين زودي.
نویسنده: ناصر ساعت
۶/۳۰/۱۳۸۱ ۰۹:۳۳:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
امروز آقاي مجيد خان تفرشي به اتفاق داداش و چند تا از دوستاش اومده بودند غرفه ما !
چقدر حال كردم با اخلاق اين آقا مجيد ناز. با اون دوستهاي خوبش. همون چند دقيقه اي كه پيش من بودند كلي لذت بردم و حال كردم
-------
غير از ايشون، چند تا ديگه از بچه ها را هم ديدم. ! اما دوست داشتم خيلي هاي ديگه را هم ببينم. نشد ديگه . انشاالله يك فرصت ديگه !
نویسنده: ناصر ساعت
۶/۳۰/۱۳۸۱ ۰۸:۴۲:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
و اما نمايشگاه:
تازه نهار خورده بودم كه مصطفي اومد پيشم. مصطفي همشهريم هست و معمولا آخر هفتهها ميآد پيشم و اينبار كه فهميده بود نمايشگاه هستم اومده بود غرفه ما !
براش نهار خريدم و بعد از اينكه نهار را خورد به من گفت كه در غرفه روبرو (صاايران) يكي داره ارگ ميزنه،بيا بريم اونجا. اول اون رفت و به دنبالش هم من رفتم. فهميدم كه آهنگ درخواستي هم ميزنه،! به همين خاطر پشت يكي از اين ويزيت كارتها نوشتم الهه ناز و از پشت غرفه صاايران رفتم تو تا به آقاي ارگ زن رسيدم. و كارت را بهش دادم و گفتم التماس دعا !
همين كه برگشتم ديدم داره كوك ميكنه كه الهه ناز بزنه !
من ظرفيت الهه ناز گوش كردن را ندارم. وقتي صداش را ميشنوم از خودم بي خود ميشوم.. بي اختيارداشتم قدم ميزدم كه ديدم كه چهره يكي خيلي آشناست. البته باز هم فكر كردم كه اشتباه كردهآم چون با 10 ثانيه ديدن كه قيافه كسي يادم نمي مونه !
بعله !يك نفر داشت غرفه مارا ديد ميزد، شكم برطرف شد و رفتم طرفش. يكدفعه ديدم كه رفت. دنبالش كردم تا بهش رسيدم. بعد سلام و احوالپرسي و گل و گلاب . :-)
و اون لحظه من چقدر عوض شده بودم. در حالي كه خود خودم بودم و از هر لحظه به خودم نزديكتر.
واي! چقدر مراقب بودم كه توي ذوقش نزنم يا ناراحتش نكنم. بهش هديه دادم ! خيلي ناقابل بود. چيزي نداشتم اونجا بهش هديه بدم. يك كتابچهاي دستم بود كه اونو هديه دادم. چون مي خواستم از من چيزي داشته باشه. مي خواستم يك كمي جبران كرده باشم. همه بديهايي كه در حقش كرده بودم را ! همه بديهايي كه چقدر راحت با يك جمله پاكشون كردم !:من در اينترنت خيلي فرق دارم !
در حالي كه خودم بودم. همه آنها ... !
گذشت و گذشت.
بعد از اينكه خداحافظي كرديم دلم نيامد كه تنها ولش كنم. دوباره رفتم دنبالش و باز هم شانسي پيداش كردم. آماده بود كه گريه كنه اما من به موقع رسيدم !
دوباره با هم راه افتاديم و رفتيم.. شريفم كجا بود !! غرفه واگذار شده بود.
ديگه كاري نمي تونستم بكنم. خداحافظي كه كردم احساس كردم كه چقدر مي تونه تنها شده باشه ! خودم هم همينطور.
چند دقيقه كه گذشت باز برگشتم سالن 5، اما ديگه خبري نبود..
اميدوار بودم كه دوستهاشو پيدا كرده باشه. اميدوار بودم كه تنهايي نرفته باشه.
چه احساس برادرانة خوبي داشتم . خوشحال بودم كه يكي را دوست دارم !!
------------------------
و بعدش ديگه منتظر كسي نبودم
نویسنده: ناصر ساعت
۶/۳۰/۱۳۸۱ ۰۸:۳۹:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
امروز،آخرين روز نمايشگاه با تمام روزهاي آن فرق داشت. از اول صبح كه رفتم، سريع وسايلها را مرتب كردم و رفتم سراغ غرفههايي كه كارشان با كار ما مرتبط بود و يا مي تونستيم همكار بشيم و يا مي تونستند مشتري ما باشند.
اول رفتم سراغ شركتهايي كه در زمينه e-commerce كار مي كردند. كلي باهاشون بحث كردم و بعد هم به اتفاق يكي ديگه از دوستام سراغ شركت همكاران سيتم و مشاورين پارس رفتيم. جلسهما با اين دو شرزكت خيلي طولاني شد. فكر ميكنم در همكاران با بيشتر مديرانشان صحبت كرديم و حدودا دو ساعتي جلسه طول كشيد.
براي من خيلي لذت داره كه در فيلدي كار كنم كه شديدا بهش علاقه دارم و ميتونم توش حسابي پيشرفت كنم.... فكر كنم من بايد يك چيزي تو مايههاي مديريت بازرگاني و اقتصاد ميخوندم تا كامپيوتر !
در ضمن، كارت ويزيت تمام شركتهاي شركت كننده در نمايشگاه را گرفتيم كه بعدا بتونيم براشون بروشور و كاتالوگ محصولاتمان را بفرستيم.
نویسنده: ناصر ساعت
۶/۳۰/۱۳۸۱ ۰۸:۱۸:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
به نام خدا
بالاخره امروز نمايشگاه كامپيوتر با تمام افت و خيزهاش تموم شد و رقابت نفسگير شركتهاي دولتي و خصوصي به فرصتي ديگر و به بازاري ديگر موكول گشت. تفاوت نمايشگاه امسال با سالهاي گذشته اين بود امسال بسياري از شركتها مخصوصا خصوصيها، حرفهاي زيادي براي گفتن داشتند و تغيبرات فراواني نيز در نوع غرفهبندي، وسايل استفاده شده و محصولات ارايه شده ديده ميشد.
اگر چه ارايه محصولات خارجي توسط نمايندگيهاي آنها در ايران مانند تمام فيلدهاي ديگر به فيلد I.T هم كشيده شده است. بطوريكه بسياري از شركتها با كسب نمايندگي شركتهاي معتبر خارجي مانند cysco و LG وmara ... تنها به ارايه محصولات آنها پرداخته بودند و هيچ ابتكار خاصي در كارشان ديده نميشد. اين كار مي تونه مضرات زيادي براي صنعت I.T كشورمان داشته باشه ! مثلا ميتونه ايران را تنها به يك سوپرماركت محصولات خارجي تبديل كنه ! در حالي كه ما خودمان ميتوانيم در اين زمينه صاحب نظر، صاحب محصول و صاحب تكنولوژي روز باشيم !
نویسنده: ناصر ساعت
۶/۳۰/۱۳۸۱ ۰۸:۰۷:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
پنجشنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۱
اين روزها، توي خونمون همه جمع هستند و كلي هم مهمون داريم. تمام عروسيهاي فاميل اين روزها است. آخه اين انصافه، كه من اينجا تنها بمانم و شبها از تنهايي تا صبح خوابم نبره اما اونجا عروسي باشه و همه خوش و خرم دور هم جمع شده باشند.!
امروز كه زنگ زدم خونه، گفتند كه همه هستند و جايت حسابي خالي است.دلم مي خواست از توي گوشي، يك جوري بتوانم بروم خونه و پيش بقيه.!
اين روزها هواي شمال عالي است و مي تونه يك دلمرده مثل من را زنده و شاد كنه !
الان اعصابم خورده و ميخوام داد بزنم. از ته دلم داد بزنم !
نویسنده: ناصر ساعت
۶/۲۸/۱۳۸۱ ۰۸:۳۴:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
باز هم بي ربط بعضي موقع احساس مي كنم كه دوستم داره در حق من خيانت مي كنه ! خيانت هم كه نه. اما يك جور بي احترامي. شايد خودش قبول نداشته باشه و اگه بهش بگم، قبول نكنه. اما واقعا اينجوري هست !
البته من توقعاتم خيلي زياده. شايد علت اصلي اينكه از دوستم دلخور ميشوم همين توقع زيادم باشه. اما نبايد برام مهم باشه. و نبايد كه به اين مسايل كوچيك و بي ارزش فكر كنم. !! بي خيالش.
معمولا در بين دوستهاي صميمي مخصوصا از نوع احساسي توقعات زياد طرفين، خيلي راحت مي تونه دوستي ها را بهم بزنه..
فكر كنم توقع زياد در خيلي جاها از خود من هم بوده كه باعث شده ديگران از دست من هم حسابي ناراحت بشوند !!
باز هم بگذريم.
نویسنده: ناصر ساعت
۶/۲۸/۱۳۸۱ ۰۸:۰۸:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
يك چيز بي ربط !
اگر فقط 10 ثانيه ديده باشيش، بديهيه كه قيافش خوب يادت نمي مونه و هر كسي كه يك جوري باشه را فكر مي كني كه خود خودشه !
اما خيلي دوست دارم كه به جاي قايم موشك بازي، خيلي رك و راست و دوستانه با هاش صحبت كنم. !
به نظرم اينجوري خيلي بهتره. عذاب وجدانم هم برطرف ميشه. چون مطمئن ميشويم كه همه چي سوءتفاهم بوده! حتي عشق، حتي جدايي !
نویسنده: ناصر ساعت
۶/۲۸/۱۳۸۱ ۰۷:۳۹:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
خدايا اعوذ بك مِن حسودي...
البته 70 درصدي حق با منهها
اما بي خيالش. بي خيالش.. انگار كه هيچي نشده !
بگذريم !
:-(
نویسنده: ناصر ساعت
۶/۲۸/۱۳۸۱ ۰۷:۰۶:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
چهارشنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۸۱
نمايشگاه امروز.
نمايشگاه هميشه براي من به معني تعدادي بروشور و خريد كتاب و ديدن يك سري چيزيهاي تكراري، مدها و مدلهاي تازه مو و لباس پسرها و دخترها و البته خستگي شديد بود. اما امسال يك معني جديد برام پيدا كرده. و لذت بيزينسي خاصي داره.
امروز با چند شركت داخلي و يك شركت خارجي، حسابي بحث و مذاكره كرديم. يك شركت سوئدي بود كه يك شركت داخلي نماينده آنها بود ما با دونفر كه از شركت اصلي سوئدي اومده بودند. صحبت كرديم. كار آنها هم در مورد امنيت شبكه و فايروال بود.
آخراي كار و پس از كلي صحبت، داشتيم Bussiness card (يا همون كارت ويزيت خودمون) رد و بدل مي كرديم كه دوستم فهميد يكي از اون دو نفر، يكي ازبرنامهنويسان حرفهاي و مشهور squid هست.(من كه نمي شناختمش!)
دوستم كه حسابي ذوق زده شده بود. دوباره باهاش دست داد و گفت:
Babaa really u r felani?(اسمش يادم رفته!)-
به كلمه Baba دقت كنيد !
-------
يكي از ويژگيهاي نمايشگاههاي ايران اينه كه نمايشگاهاشون تك منظوره نيست. مثلا در نمايشگاه كامپيوتر، علاوه بر كامپيوتر، آپديتترين(update) مدهاي لباس، كراوات، مانتو و دختر را هم ميشود ديد!
نویسنده: ناصر ساعت
۶/۲۷/۱۳۸۱ ۰۹:۵۶:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
امروز يك پسر خوب، كه در بلاگستان به دات نت هم مشهور است و بك دوست ديگرمان علي پرورش دات كام را زيارت كردم... از قبل قرار بود يكي بياد از من يواشكي عكس بگيره و به همين خاطر من صبح، كاملا حواسم جمع بود كه كسي نتونه عكس بگيره :-)
اين عكس مثلا يواشكي گرفته شده، اما من قبلش متوجه شده بودم.. يك بار هم دوستم گفت كه اوني كه داره عكس مي گيره دوست شما هست؟ من هم كه از قبل ميدونستم حامد دات نت خواهد بود، بر گشتم و رفتم سراغشون. اين عكس هم مال زماني بود كه من ايشان را ديدم اما دو دل بودم كه سر جايم بمانم تا عكس بگيره يا اينكه بروم سراغشون و سلام و احوالپرسي كنم ! نتيجه دودلي من چيزي شده كه در عكس ديده ميشه.(عكس كه مهم نيست)اما اگه دنبال اوريجينالترش هستين، من را در سالن 7 توي كوچه مي تونين ببينين. (يعني چي ؟!؟)
تنها در مورد دوربين حامد بايد بگويم كه من فكر مي كردم كه دوربينش بزرگتر از اين حرفها باشه !
--------------
در مورد ملاقات با دوستان اينترنتي حرف بسيار است. معمولا آدمها با اون چيزي كه در internet هستند، خيلي فرق دارند. در اينترنت، طرف مقابل، كسي است كه ما خودمان در ذهنمان ايجاد كردهايم و اغلب، با واقعيات موجود خيلي فرق دارن. مثلا من خودم در اينترنت، احساس مي كنم با اون چيزي كه در خارج اينترنت هستم،خيلي فرق دارم و باز اين احساس را دارم كه مي تونم هر تصويري كه بخواهم از خودم ايجاد كنم...بنابراين در استفاده از اينترنت براي آشنايي با افراد در مسايل حياتي زندگي! بايد خيلي محتاط بود...
نویسنده: ناصر ساعت
۶/۲۷/۱۳۸۱ ۰۸:۵۳:۰۰ بعدازظهر
لینک 1 نظر
بيا تا برايت بگويم
چه اندازه تنهايي من بزرگ است...
و خاصيت عشق اين است.
نویسنده: ناصر ساعت
۶/۲۷/۱۳۸۱ ۰۸:۲۰:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
سهشنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۸۱
در حاشيه نمايشگاه هشتم كامپيوتر و يك سري چيزهاي ديگه.
من خيلي دوست دارم كه به طور مفصل در مورد مسايل فني نمايشگاه صحبت كنم، اما امروز سعي دارم فقط به حواشي روز اول آن و چيزهايي كه ديدهام بپردازم.
ساعت 11 ديشب، وسايل را برديم نمايشگاه، تا ساعت 3 داشتيم غرفه مي چيديم. من سه رفتم خونه. اما بچهها تا صبح كار ميكردند.
عجيب اينكه ساعت 3 صبح ديشب، نمايشگاه مملو از جمعيت بود و همه در حال كار بودند. خطاط ها و برقكارها و دكوراتورها و .... همه و همه تا صبح بي وفقه در حال كار بودند.
البته كه اينجا ايران است و همه چي بايد تا دقيقه 90 طول بكشد.
حتي تا 8.5 صبح (يعني نيم ساعت قبل از نمايشگاه) هنوز هم كار ادامه داشت. :-)
------
از 9 صبح سفارش نهار شروع شد. حدودا 20 نفر اومدند و از ما در مورد تهار پرسيدند: آقا نهار چي mail دارين؟ .. ! اين پرسشها از 9 صبح شروع شده بود..
يك خانمي مي گفت: ببينيد من با اين مانتو و اين روسري، نهار ميفروشم و نهار ما مربوط به رستوران نمايشگاه است ! ما كه نفهيميدم داشت مانتو وروسريشو تبليغ مي كرد يا نهارش را !
n نفر هي مي پرسيدند آقا خودكار تبليغاتي نداريد ؟
بسياري از مردم (حدودا 87 درصد!!) همينجوري در حال جمع آوري كاتالوگ و بروشور بودند و بدون هچ سوال و جوابي از تمامي فرمها ، جزوهها، بروشورها، كارت ويزيتها يكي يدونه بر ميداشتند.
عمرا همهشون را بخونند. ما كه اينها را چاپ كرديم، خودمان همش را نخوندهايم.
تجربه نشان داده كه احتمالا همن شب يك نگاهيبه اون برگهها و كارتها ميكنند و بعدش مي گذارند تاقچه خونه يا گوشه كتابخونه يا انباري و ... چند ماه بعد هم به طور دست جمعي دور ريخته ميشوند. (در بهنترين حالت.)بدترين حالتش هم اينه كه همه چيزهايي كه از غرفه شما برداشتند را همون جا توي سطل ذباله كنار غرفتون خالي كنند و بروند :-) )
تزييات غرفهها خيلي جالب بود.. بهترينش شايد همكاران سيستمي ها بودند كه يك ساختمان چند طبقه راه اندازي كرده ! و كت وشلوارو كراوات يك دست مشكيشون اساس خوشتيپشون كرده بود.
در بسياري از غرفهها، خانمهاي شديدا آرايش كرده نيز جزو تزييات built in غرفهها به حساب مياومدند. (مثل غرفه شهراد دات نت. اون مانتوهاي قرمزشون منو كشته)
بعضي ها همينجور بي جهت تنه مي زدند.(همون بحث معروف دو برابري خانمها نسبت به آقايون )
تا يادم نرفته اينو هم بگم. آهنگ مسخره، جاز وبي خود سالن 7، واقعا اعصابم را خرد كرد.!
...
ادامه دارد..
نویسنده: ناصر ساعت
۶/۲۶/۱۳۸۱ ۰۹:۰۰:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
دوشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۱
يك اتاق با كولر روشن و يك رخت خواب نرم، ميخواهم كه دو تا دستموگره زده و روي سينه بگئارم و آرام بدون اينكه به چيزي فكر كنم به خواب بروم.
يعني تا از خستگي تلف نشده ام بايد زودي برگردم خانه
نویسنده: ناصر ساعت
۶/۲۵/۱۳۸۱ ۰۶:۲۷:۰۰ بعدازظهر
لینک 1 نظر
روزنامه گلستان ايران (هم) توقيف شد از امشب باز هم بايد رسالت بخواني ! --------------------------
” چه كسي ميخواهد من و تو ما نشويم؟
خانه اش ويران باد!
من اگر ما نشوم،تنهايم تو اگر ما نشوي، خويشتني
از كجا كه من و تو شور يكپارچگي را در شرق باز بر پا نكنيم؟!
از كجا كه من و تو مشت رسوايان را وا نكنيم؟!
من اگر برخيزم
تو اگر برخيزي
همه برمي خيزند!
من اگر بنشينم
تو اگر بنشيني
چه كسي برخيزد؟
چه كسي با دشمن بستيزد؟
...
كوه بايد شد و ماند
دشت بايد شد و خواند
...
حرف را بايد زد!
درد را بايد گفت!
...
من اگر برخيزم
تو اگر برخيزي
همه بر ميخيزند!
...”
نویسنده: ناصر ساعت
۶/۲۵/۱۳۸۱ ۰۱:۴۶:۰۰ قبلازظهر
لینک 0 نظر