“.. دلمان را خوش مي كنيم به عشق و دوست داشتن..اما دريغ از تنها يك كلمه حقيقت ..“
نویسنده: ناصر ساعت
۵/۱۱/۱۳۸۱ ۰۹:۵۶:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
مواظب باشيد يك لحظه صبر كنيد الان كامپيوترتون را فرمت مي كنم. فقط يك لحظه
نویسنده: ناصر ساعت
۵/۱۱/۱۳۸۱ ۰۴:۰۲:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
توضيح در مورد عكس !
من نفر ششم از سمت راست هستم.اون چهار نفر بقيه هم ايراني هستند ! نه عرب،
اولي وسومي از بچه هاي شريف بودند. دومي و چهارمي هم بچه هاي دانشگاه كاشان.
محلش هم بندر جده عربستان است. (نقطه)
نویسنده: ناصر ساعت
۵/۱۱/۱۳۸۱ ۰۲:۴۵:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
اين روزها كامپيوترم شديدا كند شده. من با Ie6 و win98 كار مي كنم. وقتي يك پنجره IEباز مي كنم، كل كامپيوتر بلاك مي شه تا وقتي كه به اون سايت وصل بشه ! بعد از وصل شدن، كنترل به كامپيوتر بر مي گرده !
بعضي از فايلهاي exe هم اندازشون زياد شده اند.(خودبرنامه ها مي گويند كه اندازهشون تغيير كرده). اينها نشانه هاي ويروس هستند ! اما چه ويروسي ؟
با nav2002، McOfee كامپيوترم را چك كرده ام اما هيچ ويروسي را گزارش نمي كنند.! ترافيك ورودي و خروجي شبكه كامپيوترم را هم بارها چك كرده ام اما هيچ مورد مشكوكي ديده نمي شود!
فكر مي كنيد راه حل چيه؟ اگه كسي آنتي ويروس بهتري سراغ داره يا حداقل اسم اين ويروس را مي دونه و يا قبلا با اهمچين ويروسي برخورد كرده و راه حلش را مي دونه. حتما به من بگه كه خيلي ثواب داره ! .(به عبارت ديگه: تورو خدا اگه راه حلي به ذهنتون مي رسه حتما بگيد!)
(به يابنده، يك عدد سوسك كش تارومار، يك لنگه كفش، دهها خودروي سواري پژو 307 و هزاران هزار جايزه نقدي ديگر، به رسم يادبود! اهدا خواهد شد.)
نویسنده: ناصر ساعت
۵/۱۱/۱۳۸۱ ۰۱:۵۵:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
يك عدد ريس جمهور، شديدا ساكت شده است !
لطفا رسيدگي شود.
------
اين روزها جلوي پارك لاله و چند جاي ديگه شهر، ميني بوسهايي گذاشته اند و خوشتيپ ها و خوشتيپه هايي كه با هم مي گردند را مي گيرند و مي اندازند تو ماشين و مي برندشون به جاهاي دور و نزديك !
همين.
نویسنده: ناصر ساعت
۵/۱۱/۱۳۸۱ ۰۱:۳۸:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
پنجشنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۱
سلام
من گم شده ام. ! نمي دانم كدامم ..
كسي مرا پيدا خواهد كرد؟
نویسنده: ناصر ساعت
۵/۱۰/۱۳۸۱ ۰۹:۵۰:۰۰ بعدازظهر
لینک 1 نظر
چهارشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۱
طرح عفاف اين روزها طرح عفاف خيلي سر و صدا به پا كرده و اكثر گروهها هم با اين طرح مخالفت كردهاند. در بسياري از وبلاگها هم نظرات مخالفت بيشتر بوده تا موافق.
من با نحوه اجرا شدن اين قانون و پيامدهاي ظاهري كه ممكن است داشته باشه كار ندارم. اما قبول كنيم كه اين طرح خيلي از مشكلات جامعه را حل خواهد كرد.
در نگاه اول، شايد اين طرح با آرمانهايي كه انقلاب اسلامي داشته تضاد داشته باشه. اما قبول كنيم كه اين طرح مي تونه خيلي مفيد باشه.. به جاي گشتن در آرمانها و روياهايمان، كافي است يك نگاهي به دور و برمان بندازيم.. حتما همه مان ديده ايم ماشينهايي كه براي يك خانم صف مي كشند و نوبتي معامله مي كنند. حتما همه ديده ايم كه كه فساد تمام جامعه را پر كرده و خيلي از خانم هاي محترم جرات نمي كنند از ساعت 7، 8 عصر به بعد بيرون بمانند، چون با خيلي از افراد ديگه اشتباه گرفته ميشوند. چرا همه اش دنبال بلندپروازيها هستيم و هر جا مي خواهيم حرف بزنيم حرف از عدالت اسلامي و كشور امام زمان و ... است. با كدوم واقعيت، با كدام مصداق، اين حرف را مي زنيم. رد اين ادعاها فقط 20 دقيقه فرصت مي خواهد. كافي است به مدت 20 دقيقه(خيلي اوقات 5 دقيقه هم كفايت مي كند) در يكي از خيابانهاي تهران قدم بزنيد.(انتخاب خيابان هم به طور كاملا تصادفي) شايد اونقدر بديهي باشد كه لازم نباشه من اينجا اثبات كنم كه فساد تمام تار و پود جامعه را پر كرده.
بديهي است در جامعه اي كه اوضاع به هم ريخته و فساد همه گير و همه جا گير شده باشد، متمركز كردن فساد(الته قطعا طرح عفاف با متمركز كردن فساد فرق مي كند)، شايد بتواند كنترل را بيشتر كرده و خيلي از مشكلات را حل كند..
البته بديهي است كه حل مشكلات جامعه و حل مشكلات كساني كه به روسپيگري روي مي آورند كارها بنيادي تري نياز داره. و لي به عنوان مسكني قوي و البته موقتي مي تونه كاملا موفق باشه...
واقعا خيلي عجيبه. خيلي ها، وقت حرف زدن و سخنراني كه مي شه از جوونها مي خواهند كه خويشتنداري كنند و عفت پيشه كنند و از اين حرفها كه اگر خودشان 10 در صد اين حرفها را عمل مي كردند الان وضع جامعه خيلي فرق مي كرد. وقتي متوسط سن ازدواج به 30 سال برسه، قطعا بايد منتظر افزايش فساد در جامعه هم بود.. جامعه اي كه 60-70 درصد آن را جوانها تشكيل مي دهند.
من يكي، با طرح عفاف موافقم ! . اما تصويب اين طرح به نفع جامعه است ! مطمئن باشيد اين طرح اگر الان هم تصويب نشود، جند سال ديگر با موافقت همه تصويب خواهد شد..
نویسنده: ناصر ساعت
۵/۰۹/۱۳۸۱ ۰۶:۰۵:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
“از بس آمريكا را دوست دارم
دلم ميخواهد نامم را حامد كرزي بگذارم.
كودكانم را شب و روز با سرود ملي آمريكا ميخوابانم
دلم حتا براي جان ليندواكر ميسوزد
همينكه شنيدم بوش بيهوش شده، از هوش رفتم
ميخواهم مسلمانان پس ازين به جاي حج بيت الله به "گروند زيرو"ي نيويورك بروند.“
فريده بهار ابراهيمي ـ كابل (افغانستان)
(از) پايگاه خبري تحليلي دفتر مطالعات سياسي شريف افتتاح شد.
نویسنده: ناصر ساعت
۵/۰۹/۱۳۸۱ ۰۵:۲۲:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
سهشنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۱
از وبلاگ مجيد تفرشي:
“امروز توي روزنامه خوندم كه به همت دانشكده مهندسي كامپيوتر دانشگاه امير كبير از سال ديگه در رشته مهندسي فن آوري اطلاعات در مقطع كارشناسي دانشجو مي گيره.“
نویسنده: ناصر ساعت
۵/۰۸/۱۳۸۱ ۰۳:۴۱:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
من امروز يك وبلاگ انگليسي براي خودم درست كردم. (چه شود! همين فارسيش را هم خوب نمي تونم بنويسم!)
آدرسش را نمي دهم. چون فعلا خصوصي هست. (عين متن پايين را اگه توي گوگل جستجو كنيد شايد آدرس را بده!)
اولين متنش هم اين هست !
this is an english blog for me.
i have another blog in persian .
I think it is necessary for me and all iranian bloggers to create english blogs for publishing iranian idea to all over the world ! (چه شود!)
at start, my english blog will be private because my english is very very good !
felan hamin!
what is ur idea.?
نویسنده: ناصر ساعت
۵/۰۸/۱۳۸۱ ۰۱:۱۲:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
دوشنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۱
چقدر خوبه كه ديگران نمي فهمند ما چيكار مي كنيم. چون اگه قرار بود همه بفهمند كه بقيه چه كار مي كنند خيلي بد مي شد همه از همديگر فرار مي كردند. هيچكس حاضر نمي شد با كس ديگه اي زندگي كنه. همه ار همديگه مي ترسيدند و وحشت مي كردند.
آدمها هر چقدر هم خوب باشند گاهي اوقات در زندگي شون كارهايي مي كنند كه واقعا فجيع هست و يك نوع جنايته. اما معمولا هيچكس نمي فهمه. منظورم قتل و دزدي نيست. منظورم همون بلاهايي هست كه بيشتر سرخودمون(و بعضا سر ديگران) مي آوريم و كارهايي مي كنيم كه مي تونه در دادگاههاي انساني، به عوان جنايت عليه بشريت شناخته بشه. مثلا وقتي به يك كسي حسودي مي كنيم، ممكنه اون طرف را چنان با دلايل منطقي يا غير منطقي خودمون نابود كنيم كه طرف در خواب هم شايد نمي تونست ببينه.. يا وقتي دروغ مي گيم و به طرف ظلم مي كنيم. چون اون به ما اعتماد مي كنه و حرف ما را قبول مي كنه. يا وقتي دل يكي را مي شكنيم يا مثلا وقتي كه درس نمي خونيم ويا وقتي كه گناه مي كنيم... خيلي مثالهاي ديگه هست . البته فكر كنم مثالهايم نتونستند منظور دقيقم (عمق فاجعه) را نشون بدن
مطمئنن همه از اين كارها مي كنند. كافيه يك كمي به گذشته نگاه كنند حتما چند تا از اين جنايتها يادشون مي آد.
به خاطر سياست، به خاطر مقام، به خاطر پول، به خاطر نمره، به خاطر خوشي ها لحظه اي وبه خاطر خيلي چيزهاي كوچيك و بزرگ ديگه حاضريم چنان دمار از روزگار ديگران در بياريم كه در بدترين و خشن ترين فيلمها هم نديده باشن.
اما حيف كه غافليم از اون لحظه اي كه همه برابر ميشيم. همون لحظه اي كه هر چي هست و نيست و دار وندار را مي گذاريم و مي رويم.. اون لحظه ممكنه پشيمون بشيم. اما عزراييل ديگه دست بردار نيست و پشيموني هم سودي نداره.. (فقط مي تونيم براي زندگي و تناسخ بعديمون تجربه كنيم.!)
بگذريم...
( همه حرفها را به خودم گفتم. اميدوارم مثل نصيحت آخوندها نشده باشه)
نویسنده: ناصر ساعت
۵/۰۷/۱۳۸۱ ۰۷:۰۷:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
شهر خاموش من! آن روح بهارانت كو ؟
شور و شيدائي انبوه هزارنت كو ؟
مي خزد در رگ هر برگ تو خوناب خران
نكهت صبحدم و بوي بهارانت كو ؟
كوي و بازار تو ميدان سپاه دشمن
شيهه اسب و هياهوي سوارانت كو ؟
زير سر نيزه تا تار چه حالي داري ؟
دل پولا دوش شير شكارانت كو ؟
سوت و كور است شب و ميكده ها خاموشند
نعره و عربده باده گسارانت كو ؟
چهره ها در هم و دلها همه بيگانه زهم
روز پيوند و صفاي دل يارانت كو ؟
آسمانت ، همه جا ، سقف يكي زندان است
روشناي سحر اين شب تارانت گو ؟
نویسنده: ناصر ساعت
۵/۰۷/۱۳۸۱ ۰۳:۴۵:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
براي تو اي شب از روياي تو رنگين شده
سينه از عطر توام سنگين شده
اي به روي چشم من گسترده خويش
شادي ام بخشيده از اندوه بيش
همچو باراني كه شويد جسم خاك
هستي ام زآلودگيها كرده پاك
اي طپشهاي تن سوزان من
آتشي در سايه مژگان من
اي مرا با شور شعرآميخته
اين همه آتش به شعرم ريخته
چون تب عشقم چنين افروختي
لاجرم شعرم به آتش سوختي
اي دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من
پيش ازاينت گر كه در خور داشتم
هر كسي را تو نمي انگاشتم
نویسنده: ناصر ساعت
۵/۰۷/۱۳۸۱ ۰۳:۴۲:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
ميگفت: پشه ها موجودات با حوصله و ديونه اي هستند.
پيشونيشونو مي چسبونن به ديوار و چند ساعت هميجور به ديوار نگاه مي كنند.!
نویسنده: ناصر ساعت
۵/۰۷/۱۳۸۱ ۰۲:۵۱:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
یکشنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۱
من و تز نازنينم.
اين روزها يك دوست خوب پيدا كردم. حدودا از مهر ماه باهاش آشنا شدم و دي ماه دوستيمون قطعي شد. يعني هر دوتامون فهميديم كه حداقل، 6،5 ماه بايد با هم دوست باشيم. اما احساس مي كنم كه ديگه به روزهاي آخر دوستيمون رسيدم و ناگزير بايد از هم جدا بشويم.
اين روزهاي آخر خيلي به هم نزديك شديم. تمام فكر و ذكر من شده اون.اونهم همينطور، ول كن ما نيست. هميشه پيشم هست و حاضر نيست منو يك لحظه هم تنها بگذاره. با هم قدم مي زنيم، با هم كوه مي رويم. سينما كه مي روم پيشمه. با دوستام كه تلفني صحبت مي كنم پيشمه. موقع نهار پيشمه.حتي حموم هم كه مي روم پيشمه. ول كن نيست كه نيست..
البته ديگه بهش عادت كردم. اونهم عادت كرده. مي دونيد.. آدمها خيلي زود به يك چيزي عادت مي كنند. حتي اگه يك مدت طولاني يك مريضي هم داشته باشند باز با از دست دادن اون خيلي ناراحت مي شوند. چه برسد به يك دوست نازنين كه آدمو به خودش نزديك مي كنه..
اين دوست خوب، همه كار با من مي كنه. بعضي اوقات شوخي مي كنه. بعضي اوقات اذيتم مي كنه. بعضي اوقاتم حالمو مي گيره. بعضي اوقات به من اميد مي ده. بعضي اوقات روحيه مي ده، در عوض، بعضي اوقات هم منو با كله مي كوبه زمين. بعضي شبها اصلا نمي گذارد كه بخوابم. مجبورم مي كنه كه تا صبح بيدار بمونم. بعضي اوقات از خواب شيرين بيدارم مي كنه و به زور از من مي خواد كه بيدار بمونم. گاهي اوقات منو برميداره با خودش مي بره اصفهان، بعضي اوقات از من خواهش مي كنه كه منت كسي را بكشم. بعضي اوقات از من مي خواد كه جدي تر باشم و سريعتر كار كنم..
اما.. ديگه به روزهاي آخر دوستيمون رسيديم. از شما چه پنهون ديگه ازش خسته شدم. الان كه دارم وبلاگ مي نويسم همينطور كنارم نشسته و ول كن نيست. هي ميگه: زود باش ديگه. بسه. اين قدر ننويس. بيا من كار كن.
دارم كلي مدرك و دليل آماده مي كنم كه 20 مرداد در دادگاه نابودش كنم. !آخه از من پست تر هم وجود داره. بدون اينكه خودش بفهمه دارم عليه اش مدرك و دليل جمع مي كنم كه زنداني اش كنم و به حبس بكشونمش. توي جلسه اي كه هيات منصفه هم داره البته هيات منصفه اش خيلي با هيات منصفه هايي كه در دادگاه مطبوعات هست فرق مي كنه. اينجا چرت مي زنند و اونجا از كله آدم چرت مي پرونند. بايد حواست كاملا جمع باشه و به سه چهار تا آدم كه همشون اينكاره اند و كارشون هم درسته جواب بدي. تازه تماشاگرها هم هستند. البته دلايل و مداركم تكميل شده اند و الان دارم جمعشون مي كنم كه از دست اين دوست و رفيق نه چندان قديمي راحت بشوم..
دوست خوبم كسي نيست جز تز فوقالانس (فوق ليسانس سابق) كه ديگه دارم از شرش راحت مي شوم.
نویسنده: ناصر ساعت
۵/۰۶/۱۳۸۱ ۰۷:۵۸:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
آخ جووووووون
به سلامتي نهضت آزادي هم منحل شد.
از فردا منتظر حل تمام مشكلات كشور باشيد..
نویسنده: ناصر ساعت
۵/۰۶/۱۳۸۱ ۰۵:۵۳:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
از دست اين پيرزنها
امروز يك پيرزنه گيره داده بود به ما. توي خونه نشسته بودم و داشتم تو سر خودم و تزم مي زدم كه يك چيزي بياد رو كاغذ. اما هرچي فشار مي دادم كمتر نتيجه مي داد.! فهميدم كه با فشار كاري از پيش نمي ره.. بايد اين كاره بود..(اين جمله را چند بار تصحيح كردم كه ازش منظور بد برداشت نشه!)
با شنيدن صداي وانتي ميوه فروش كه داد مي زد: هندونه، خريزه، گوجه، گيلاس و ... لباس پوشيدم و رفتم بيرون كه كمي ميوه بخرم.
كمي ميوه و يك كيلو هم گوجه خرديم. اما اي كاش صد سال سياه گوجه نمي خريدم.
وقتي مي خواستم حساب كنم و پول ميوه ها را بدم، پيرزني محترم البته گير، هم داشت قيمت مي پرسيد. من ميوه هامو برداشتم و راه افتادم طرف خونه. پيرزنه هم دنبال من، يك دفعه به من گفت: آقا چرا گوجه خريدي ؟ من هم كه تعجب كرده بودم، با نيم لبخندي جواب دادم: پس چيكار مي كردم، گفت بابا اين يارو گرونفروشه. گوجه را گرون مي ده. توي خيابون بغلي، گوجه به چه بزرگي (با دستش اندازه گوجه ها را هم نشون داد)را فقط 100 تومن مي دهند.
حالا من گوجه را چند خريده بودم؟ فقط 150 تومان، به خاطر 50 تومان كلي به من گير داد و تازه خودش هم نخريد و رفت خونشون..
نيم ساعت بعد كه داشتم مي اومدم دانشگاه، ديدم يك ماشين ميوه فروش ديگه اومده و پيرزنه هم كماكان در حال چونه زدن.
---
(چقدر من باحالم!)
نویسنده: ناصر ساعت
۵/۰۶/۱۳۸۱ ۰۴:۴۲:۰۰ بعدازظهر
لینک 2 نظر