نویسنده: ناصر ساعت
۵/۰۵/۱۳۸۱ ۰۷:۲۳:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
چند روز پيش آقاي كروبي شايعه احتمال كانديداتوري خودش براي انتخابات رياستجمهوري آينده را رد كرد. ! -------------------
برهوت آدم با سوات و ريس جمهور با كلاس ...!
به نظر من به اين موضوع حتي نبايد فكر كرد !
خودم بايد دست به كار بشوم ! (---)
نویسنده: ناصر ساعت
۵/۰۵/۱۳۸۱ ۰۷:۱۹:۰۰ بعدازظهر
لینک 1 نظر
من از بين ترانه خونهاي قديمي اونور آب، از دو تاشون خيلي خوشم ميآيد يكي جناب معين هست كه با بعضي از آهنگهاش حسابي حال مي كنم.(يكي ديگه را فعلا بي خيال!) يك آهنگش هست كه تاثير معنوي عميقي رو من ميگذاره و منو به آرامش كامل مي رسونه. همون شعر مشهوري كه قديمها استاد بنان هم خونده بودش (آره همون!).
از ترانه “تو خوبي“ كه سال 79 خونده هم خوشم ميآيد. البته نه به اندازه اون بالايي، اما يك خاطره خيلي عجيب از اين شعر دارم.! عروسي پسر عمويم در تالش بود كه من چون خيلي خسته بودم و مراسم هم هنوز خيلي گرم نشده بود رفتم يك گوشه اي پيدا كردم و خوابيدم. (وسط اون همه آدم و شلوغي..خستگي همه چيز را توجيه مي كرد)
با صداي خواننده كه اين شعر معين را مي خوند از خواب پريدم و همين جور رفتم توي حياط. (بدون كفش و لباس رسمي!). همه مهمونها توي حياط نشسته بودند. رفتم يك گوشه آروم نشستم و مثل بچه هاي خوب هيچ كاري نكردم و فقط گوش دادم. ! اين شعر كه تموم شد تازه فهميدم كه چي شده و بدو بدو رفتم توي اتاق و لباس پوشيدم و چند دقيقه بعد برگشتم و با مهمونها احوالپرسي و خوش و بش كردم.! بعضيهاشون تعجب كرده بودند كه آيا اون شخص قبلي هم خود من بودم يا نه. اما به روي خودم نياوردم.
اين موضوع را فقط براي يك نفر تعريف كردم و ... و شب خواننده دوباره اين آهنگ را خوند.(تو خوبي تو ماهي تو گاوي ..)
نویسنده: ناصر ساعت
۵/۰۵/۱۳۸۱ ۰۶:۵۳:۰۰ بعدازظهر
لینک 1 نظر
اه- اه من چقدر از بوي اين كرم هاي سفيد كننده و قرمز كننده و آبي كندده و كوفت كننده اي كه خانم ها مي زنند بدم مي آيد. اگه توي اتاقي باشم كه همچين بويي بياد فرار مي كنم و نمي تونم حتي ثانيه اي درآنجا بمانم. فكر كنم منظور دقيقم كرمهاي سفيد كننده باشه.
اما عاشق ادكلن هايي هستم كه بوشون آدم را مست مي كنه.. همممم (البته كسايي كه اين جور ادكلن استفاده مي كنند اينورا پيدا نمي شوند.!)
اما از همه بهتر و مهمتر ذات بي آلايش يك نفر هست كه مي تونه آدم رو ديونه و ويرون و شيدا و ... كنه. فكر كنم اينجور مواقع ظواهر تاثير چنداني نداشته باشند..
(آخيش. راحت شدم. مدتها بود كه مي خواستم اينو بگم.)
نویسنده: ناصر ساعت
۵/۰۵/۱۳۸۱ ۰۴:۴۸:۰۰ بعدازظهر
لینک 1 نظر
مدتهاست كه دارم روي شكل جديد وبلاگ فكر مي كنم. اولين كاري كه بعد از دفاع انجام خواهم داد همين درست كردن تمپليت جديد وبلاگ و انجام تغييرات اساسي در آن است كه از بخش ها ي متنوع زيادي تشكيل خواهد شد. شايد يك domain رجيستر كردم براي خودم. يك فايل متني روي Desktop گذاشته ام و هر اده اي كه را رابطه با وبلاگ جديدم به ذهنم مي رسه اونجا وارد مي كنم كه بعدا پيادهاش كنم.
نویسنده: ناصر ساعت
۵/۰۵/۱۳۸۱ ۰۴:۴۰:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
براي شما: امروز جلسه هفتگي تز برگزار شد. از اونجايي كه دانشجوها عموما گ×ش×.. تشريف دارند، به خاطر همين استاد عزيز ما براي دانشجوهايي كه تز كارشناسي ارشد با ايشون بگيرند جلسات هفتگي براي پيگيري كارشون مي گذاره كه به موقع كارشون تموم بشه. البته در مورد من قضيه فرق مي كنه. ايشون استاد مشاور بنده هستند و خدايي خيلي رو من زحمت كشيدند و هيچ فرقي بين من و بقيه شاگرداش نگذاشت كه بيشتر هم مايه گذاشت.
امروز هم در جلسه هفتگي، نوبت من بود كه ارايه داشته باشم. روش كار به اين شكل هست كه در جلسات هفتگي همه گزارش مي دهند اما نوبتي يك نفر بايد كارهاي انجام داده را به طور دقيق ارايه كنه. امروز هم نوبت من بود كه گزارش پيادهسازي و ارزيابي كارم را دادم. ديشب روي نحوه ارايه فكر كرده بد كه چي ها را بايد بگويم. به خاطر همين امروز ارايه خوبي داشتم و تقريبا بدون اشكال و هيچ گونه گيري تاييد كردند. درواقع يك جور پيش دفاع بود كه براي خودم هم لازم بود. البته احساس كردم كه كمي تند ارايه كردم و بايد اين مشكل را براي دفاع اصلي ام برطرف كنم.
از امروز كار تايپ پايان نامه را شروع كردم و پيشرفت بدي نداشت. خدا كنه كه زود تموم بشه..
ان شاالله اگه مشكلي پيش نيايد 20 مرداد دفاع دارم. اين مدت از بس شبها تا دير وقت كار كردم خيلي خسته شده ام. مثلا اين چند شبه تا 2 و 3 موندن برام عادي بود. يكي شب هم تا چهار و نيم صبح اينجا بودم. البته خونمون نزديك هست و چهار پنج دقيقه بيشتر راه نيست. اوضاع تغذيه ام هم اصلا خوب نيست. فكرشو بكنيد كسي كه 5 صبح پس از 20، 25 ساعت كارمداوم اونهم از نوع كار كامپيوتري (كه آدم را شديدا كسل و بي حال مي كنه.) مي ره خونه كه ديگه حس غذا درست كردن و خوردن را نداره. تازه اگه بخواهم غذا هم درست كنم كه غير از نيمرو نميشه چيزي درست كرد. اون وقت شب كه حال داره غذاي درت و حسابي درست كنه.. در بهترين حالت دو تا گوجه هم بهش مي زنم :-) .
اينطوري هاست ديگه.. زندگي از نوع مجردي و دانشجويي از اين بهتر نمي شه. بايد زودي تز تموم بشه و به مسايل اساسي تر و سروسامان بخشيدن به زندگي ام بپردازم.(منظورم زن گرفتن نبود ها ! ) منظورم دختر گرفتن بود ! (زنبيل گذاشتن از الان مورد قبول مي باشد. زود بجنبيد كه ظرفيت محدود است :-) )
نویسنده: ناصر ساعت
۵/۰۵/۱۳۸۱ ۰۴:۳۶:۰۰ بعدازظهر
لینک 1 نظر
جمعه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۱
آقا دقيقا همين الان يعني ساعت 11:02 روز جمعه 4 مرداد 1381 برابر با 26 جولاي 2002 خارجكي ! كار پياده سازي و ارزيابي تز فوق ليسانس اينجانب ناصر عزتي فرزند .. صادره از تالش و... تموم تموم شد.
از فردا ان شاالله بايد شروع كنم به تايپ كردن پايان نامه.
مطالعه و پياده سازي 5 تا 6 ماه طول كشيد اما ارزيابي كه فقط 4 روز طول كشيد بار يادگيري اش بيشتر از اون 5،6 ماه بود. باورتون مي شه ؟(باور نكنيد شوخي كردم!)
خلاصه از فردا بايد مثل س.. فقط تايپ كنم ! كسي هم كه كمك نمي كنه
نویسنده: ناصر ساعت
۵/۰۴/۱۳۸۱ ۱۱:۲۵:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
ديشب ساعت سه ونيم صبح! رفتم خونه. داشتم شام را گرم مي كردم كه يادم اومد يك چيزي را بايد به استادم بگم !
شمارشو پيدا كردم و شروع كردم به شماره گرفتن.. يكبار گرفتم. نشد. !
يك دفعه يادم اومد كه ساعت سه و نيم صبح است و گفتم شايد خواب باشند. به زور خودم را راضي كردم كه دوباره زنگ نزنم و تا صبح صبر كنم .!
---
صبح كه بيدار شدم تصميم گرفتم كه ديگه تا سه و نيم صبح كار نكنم. !
نویسنده: ناصر ساعت
۵/۰۴/۱۳۸۱ ۰۶:۴۲:۰۰ بعدازظهر
لینک 2 نظر
ببار بارون ببار بارون. ببار بارون. الان تنها چيزي كه منو ميتونه تسكين بده بارونه..
باز باران با ترانه با گهرهاي فراوان.. يادم آيد تالش زيباي مان را
و بارون هميشگي اش را.
نویسنده: ناصر ساعت
۵/۰۴/۱۳۸۱ ۰۶:۳۹:۰۰ بعدازظهر
لینک 1 نظر
اگر حس نوشتن بودي چه بودي..
نویسنده: ناصر ساعت
۵/۰۴/۱۳۸۱ ۰۱:۴۷:۰۰ قبلازظهر
لینک 0 نظر
چهارشنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۱
نویسنده: ناصر ساعت
۵/۰۲/۱۳۸۱ ۰۴:۱۷:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
حال كنيد: به مسجد رفتم و کاری که از بهر خدا کردم
دو کفش کهنه ام کندم دو کفش نو به پا کردم !!!
نویسنده: ناصر ساعت
۵/۰۲/۱۳۸۱ ۰۴:۱۰:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
سهشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۱
از صبح خروسخوان اومدم اينجا و يكريز دارم كار مي كنم ! ايرن روزهاي آخر تز آدم به تمام معناي كلمه جرواجر مي شه !!
الان هم داشتم دنبال چيزي توي گوگل مي گشتم كه ديدم هسش نيست و پس اومدم وبلاگ !
حالا كه برنامه ام تموم شده و مي خواهم تستش كنم، تست نمي شه ! مشكل در راه انداختن محيط تست هست و بايد از يكي كمك بگيرم.
خدا كنه زودي درست بشه. كه پدرم رسما در آمد.
فعلا همين .
ديروز اصفهان خوش گذشت حسابي.. باز هم با پيك صبا برگشتم. پيك صبا ساعت 2 بعد از ظهر راه مي افته و 7 آزادي پياده مي كنه. يعني 5 ساعته و اين خيلي عاليه!بقيه تعاوني ها 6 الي 7 ساعت طول مي كشن. يك فيلم باحاحال هم گذشت كه اسمشو نمي گم كه تو كفش بمونيد !(از بس اين فيلمه جوات بود كه حد نداشت !)
نویسنده: ناصر ساعت
۵/۰۱/۱۳۸۱ ۰۵:۴۶:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
دوشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۱
اصفهان امن و امان است. راحت بخوابيد. !
ديشب توي قطار تمام طول مسير را خوابيدم. نزديكيهاي صبح بدجوري سردم شده بود. همه داشتيم يخ مي زديم. كار ما ايرانيها هميشه همينطوره، يا از اين ور مي افتيم يا از اون ور !
ديشب كه از خونه راه افتادم برم راه آهن، انقلاب كه رسيدم، كمتر از 20 دقيقه فرصت داشتم كه به قطار برسم. سوار يك تاكسي شدم و همون اول چند بار تاكيد كردم كه ديرم شده. راننده هم اولش خوب مي رفت اما وسطش زد به سرش كه بنزين بزنه و پمب بنزين هم شلوغ بود ! مرتيكه الاغ (گلاب به روتون ! لفبي بهتر از اين نتونستم براي اون راننده خر پيدا كنم!) همينجور توي صف مونده بود و در حال كه مي تونست ما را برسونه به مقصد و بعد بياد بنزين بزنه. ! اخه كجاي دنيا ديدين كلي مسافر را معطل كنند براي بنزين زدن !
من هم كيفم بر داشتم و رفتم بيرون. در ماشين را يا تمام نيرويم كوبيدم. ! صداش تا همين چند لحظه پيش توي گوشم بود. اومدم كنار خيابون و يك ماشين ديگه گرفتم. خدا حفظش كنه !چنان سريع رفت كه تاخير اون الاغه (كماكان گلاب به روتون) را جبران كرد و فقط هم 50 تومان گرفت.
از ماشين كه پياده شدم تا خود قطار دويدم.نگهبونه گفت كه سريع تر كه داريم در را مي بنديم. از اولين در باز كه اخرين در باز هم بود پريدم توي قطار و سوت قطار و حركت. يعني كافي بود فقط يكي دو دقيقه دير كنم.
نویسنده: ناصر ساعت
۴/۳۱/۱۳۸۱ ۰۹:۴۷:۰۰ قبلازظهر
لینک 2 نظر
یکشنبه، تیر ۳۰، ۱۳۸۱
كار پياده سازي تزم تموم شده.. از امروز شروع كردم به ارزيابي كارم. دو سه روز بعد ان شالله شروع مي كنم به تايپ كردن. 40 صفحه اي تايپ كرده ام. اگه وقت شد مي خواهم كلي بنويسم.(بعدا معني دقيقه نوشتن را بيان مي كنم. !چون فعلا بايد موارد امنيتي را رعايت كنم تا بعد از دفاع)
نویسنده: ناصر ساعت
۴/۳۰/۱۳۸۱ ۰۹:۲۹:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
اصفهان را دوست دارم. اصفهان منو از يك خواب 4 ساله بيدار كرد.. خوشم مي آد از اصفهون. از شهرش، از مردمش از زاينده رودش از دانشگاش، از استاداش. از خيابوناش..از ژياناش.
امشب باز هم عازم اصفهان هستم. خدا كنه كه فردا كارم تموم بشه و زودي برگردم تهران كه اوضاع خيلي بي ريخته. !
از اصفهان هم خواهم نوشت..
اصفهانيها، فرش بگسترانيد كه ناصر اومد... هوهوهوهو
نویسنده: ناصر ساعت
۴/۳۰/۱۳۸۱ ۰۹:۲۵:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
خوشحالم كه اين جا هر چي دوست دارم مي نويسم. اين جا يك وبلاگه. هر كي نمي دونه بدونه.. هاي ي ي ي ي ي ي ي ..
من وبلاگ مي نويسم. پس هستم. وقتي به اين ستون آرشيوم نگاه مي كنم (اگه الي نباشه و همه اش نشون داده بشه!) كلي حال مي كنم.. اين همه وبلاگ نوشتن. از 13 آبان تا به حال..
نویسنده: ناصر ساعت
۴/۳۰/۱۳۸۱ ۰۹:۲۳:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
كم مونده بود كه از غصه دق كنم.اين غصه ، چند روز كه نه چند سال بود برايم . امروز رفتيم دكتر. بالاخره حل شد.دكتر گفت: هيچي اش نيست. خيلي زود خوب مي شه..
خوشحالم. خوشحالم.. يوهوووووووووووو
عزيزتريني . عزيزتريني..
كم مونده بود كه از غصه بتركم كه يك دفعه خوشحال شدم.
خدايا خيلي ممنووووووووووووووووووووووووون
نویسنده: ناصر ساعت
۴/۳۰/۱۳۸۱ ۰۹:۲۲:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر