دوستي
اينو بخونيد بد نيست !
من بعضي جاهاشو قبول ندارم،
طولانيه، اما به خوندنش مي ارزه:
منبع : سايت گوويا
نویسنده: ناصر ساعت
۳/۰۴/۱۳۸۱ ۰۶:۰۴:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
جمعه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۱
من اين روزها خيلي ناراحتم،
اين روها يكي از دوستهاي صميميم، داره كاري مي كنه كه من اصلا از كارش راضي نيستم.
خيلي هم نمي تونم بهش بگم كه كارش درست نيست.
البته خودش هم مي دونه كه كار خوبي نمي كنه. حيف از اين آقا پسر ناب كه داره خودش را تلف مي كنه و كارش خيانت به خودش و خانواده اش و دوستانش و همسر آينده اش هست قطعا !
خصلت دوستي من مي گه كه بايد بهش تذكر بدهم، تذكر دوستانه، !اما نمي خواهم و نمي تونم !
امروز مي خواستم بهش يك اي-ميل مفصل بزنم و كلي براش صحبت كنم. اما يك جورايي احساس كردم كه اين روش شايد جولب نده و بايد از يك روش جديدتر استفاده كنم.
خلاصه اينكه اين دوست عزيز من، خوب مي دونه كه براي من خيلي ارزش داره و كلي هم دوستش دارم. اما بايد بهش بگم كه اين كارش خيلي خيلي خيلي اشتباست و دارد كاري مي كند كه بعدا برايش پشيماني، افسردگي، بدنامي و دوري از خدا به ارمغان خواهد آورد!
كاري كه انتهايش بسيار تاريك و سياه و خطرناك است!
من كه شديدا از اين كارش ناراحت هستم، خيلي خيلي زياد هم ناراحت هستم، و حرفهاي اون شب هم كه هي مي گفتم “ناراحتم از اينكه نمي تونم در تو تاثير بگذارم“ به خاطر همين ها بود!
حيف كه شخصيت خوب، منسجمش را با اين كارها ويران مي كند!
حيف كه روحش را به سوي تاريكي گناه هدايت مي كند.
حيف كه خوشنامي اش را با اين كارهاي مسخره و بي ارزش (كاري كه خودش هم مي دونه كه بي ارزش هست و به زور دنبال توجيه خودش و رفتارش هست!) به بدنامي تبديل مي كند!
حيف كه روح پاك، آرام و بي آلايشش را با اين كار مبتذل (البته مبتذل) و اين زياده روي هاي الكي ويران و نابود مي كنه!
بايد برايش دعا كنم،
خدايا به اين دوست من كمك كن كه اين كار بدش را ترك كند.
خدايا كمكش كن كه در كار به اين مهمي، از راه اصولي آن وارد شود..
نویسنده: ناصر ساعت
۳/۰۳/۱۳۸۱ ۰۶:۳۹:۰۰ بعدازظهر
لینک 1 نظر
نابترين حرفها، حرفهايي هستند كه از براي ”نوشتن” زده مي شوند نه از براي ”خوانده شدن” (منبع)
نویسنده: ناصر ساعت
۳/۰۳/۱۳۸۱ ۰۴:۴۹:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
پنجشنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۱
توضيج در مورد عكس:!
عكسي كه اين بقل خورده، مال سه، چهار سال پيش هست كه رفته بوديم مكه.
مسجد قبا هم در عكس ديده مي شود.(فكر مي كنم!)
به نظر من كه عكس خوبيه !مخصوصا با اون چفيه كه شبيه بسيجيها شدم !(چيه؟ چرا اونجوري نگاه مي كني !مگه من نمي تونم بسيجي باشم! اهك !من كلي هم بسيجيم!)
نویسنده: ناصر ساعت
۳/۰۲/۱۳۸۱ ۰۹:۰۵:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
اين عكس را يكي از دوستان(؟) فرستاده !
اين عكس خيلي قشنگه.
اينجا گذاشتم كه شما هم حال كنيد !
-----
نمي دونم چرا اينجوريه ! يكي هست كه ما روزي چند بار با هم دعوا مي كنيم ! اما هر كاري هم كه بكنيم باز جوريه كه انگار هيچي نشده ! نمي دونم چه رازي هست كه...
اما شايد
مهم نباشد! (ترجيحا!)
نویسنده: ناصر ساعت
۳/۰۲/۱۳۸۱ ۰۹:۰۱:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
يك معجزه !
اسم بنده به طور خودكار! به ليست وبلاگهاي دانشجويان اضافه شده است !
من كه نمي دونم كي اينكار را كرده !، اما هر كي هست خدا بهش كمك كنه كه امتحانشو خوب بده و اين قدر به همشهري هاش گير نده !
نویسنده: ناصر ساعت
۳/۰۲/۱۳۸۱ ۰۵:۱۴:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
عشق،
شايد،
جاده اي بي نهايت
از نهايت نفرت
تا
تا
نهايت دوست داشتن
نویسنده: ناصر ساعت
۳/۰۲/۱۳۸۱ ۰۴:۴۶:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
يادش بخير..
اونروزا.. اون روزاي خوب و سبز..
----
امروز يك email داشتم.
mail را باز كردم و خوندم:
“ سلام امروز از صبح به دنبال يك جايي براي نوشتن دو خط عرض تبريك براي سالروز تولدتان هستيم تولد امروز و تولدهاي دوباره يتان در گذشته و آينده را به شما تبريك مي گويم اميدوارم در تولدهاي دگربارهيتان پوستهاي كهنه سختي ها و ناملايمات را بيندازيد و هر روز كودكي صداقت و صفا و سرزندگي اراده و تازكي احساس را جشن بكيريد ان شا, الله “
قبل از رسيدن به آخر نامه ديگه فهميده بودم كه نامه از كيه..
بله از يك دوست از مهدي عزيز...
بعضي كارها خيلي بزرگي مي خواهند...
نویسنده: ناصر ساعت
۳/۰۲/۱۳۸۱ ۰۳:۲۶:۰۰ بعدازظهر
لینک 1 نظر
دوم خرداد و سوم خرداد مبارك باد.
دوم خرداد: تولد روز حماسي دوم خرداد، تولد يكي از عزيزانم و البته تولد خودم سوم خرداد: روز حماسي آزاد سازي خرمشهر توسط خدا !
-----
امروز يك اي-ميل داشتم از سايتLycos كه تولدم را به من تبريك گفته بود!
بازم مرام اين خارجيها !
-----
خوش باشيد.
نویسنده: ناصر ساعت
۳/۰۲/۱۳۸۱ ۱۲:۴۵:۰۰ بعدازظهر
لینک 1 نظر
نویسنده: ناصر ساعت
۳/۰۱/۱۳۸۱ ۰۸:۴۰:۰۰ قبلازظهر
لینک 0 نظر
سهشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۱
تنها دو روز مونده...
نویسنده: ناصر ساعت
۲/۳۱/۱۳۸۱ ۰۹:۲۳:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
امروز اين بلاگر قاط زده بود حسابي ! (گه چيزي پابليش كنين درست مي شه!)
----
امروز يك سوراخ بزرگ در بلاگ پيدا كردم
----
امروز فهميدم كه ميشه از پس بلاگر هم بر اومد!
----
امروز هم صبح زود از خواب بيدار شدم.
----
امروز هم پر از هيجانم. مثل چند روز پيش. مثل اين چند مدت اخير.. هيجان و اميد منو زنده نگه مي دارند.. دوست دارم هميشه اينطوري سرحال و سرزنده باشم.
لعنت بر تلخي و تنبلي و سستي و گناه و ...
نویسنده: ناصر ساعت
۲/۳۱/۱۳۸۱ ۰۹:۲۱:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
من وقتي كه مطلبي مي نويسم و پابليش مي كنم ! اول از همه خودم مي خونمش !.
خودم كه از نوشته هام لذت مي برم و كيف مي كنم. به قول دلتنگستان، منو از نظر آفرينندگي، ارضا مي كنه.
مي دونم شما هم لحظه شماري مي كنيد كه من مطلب جديدي پابليش كنم. مي دونم كه دلتون حسابي تنگ مي شه.
نه؟؟
(خوانندهها: يك كم خودتو تحويل بگيربابا . اينجوري زشته ها !مي گن بچه عقده خود كم بيني داره !!!)
نویسنده: ناصر ساعت
۲/۳۱/۱۳۸۱ ۰۹:۱۸:۰۰ بعدازظهر
لینک 1 نظر
چند روزي بود كه حس نوشتم نداشتم. نوشتن هم مثل چيزهاي ديگه حس مي خواد.
قطعا ننوشتن و كم نوشتن باعث مي شه كه تعداد بيننده ها كم بشوند.. اينجوري براي من خيلي بهتره. خيالم راحته كه اولا مزاحم وقت كسي نمي شم !
ثانيا خودم هم راحتم، چون مي تونم هر چي بخواهم بنويسم .
ثالثا: نگران نيستم كه هر روز بايد فكر كنم و كلي مطلب اونهم از نوع خوبش براي خواننده هايي كه وقت مي گذارند و ميان اينجا، تهيه كنم !
رابعا (عجب غلطي كردم اينجوري شماره گذاري كردم ها !) نميدونم بايد خود خودم باشم يا خودي كه دوست دارم يا خود ي كه دوست دارند ! يا اصلا خود يكي ديگه ! (هميجوريش هم كلي خودم نيستم!)
خامسا: هر موقع دلم بخواهد مي تونم ننويسم ! و هر موقع حس داشتم بنويسم.
سادسا !! (هفتمي چي مي شه؟ سابعا ؟! ok.. ياخچي !)
نویسنده: ناصر ساعت
۲/۳۱/۱۳۸۱ ۰۹:۰۴:۰۰ بعدازظهر
لینک 1 نظر
امروز حوصله كلاس رفتن را نداشتم. اما چون به خودم قول داده بودم كه در هيچ كاري تنبلي و سستي نكنم زحمت اين همه رفتن و طي غرب به شرق تهران را به خودم دادم و رفتم كه تنبل نباشم!!
كلاس اولمون كه ساعت 3 بود طبق معمول تشكيل نشد !البته من هم طبق معمول 3:15 رسيدم.
كلاس بعدي 4:30 بود. رفتم در اتاقم را باز كردم اما كارت شبكه كامپيوتر را در آورده بودند و خبري از شبكه و اينترنت نبود. بيكار بودم!
رفتم سايت، سر كلاس سمينار بچه هاي فوق ليسانس.. چند دقيقه اي نشستم. بعدش بيرون سايت يكي از بچه ها را ديدم كه مدتها بود دنبالش مي گشتم:
:سلام مهندس.آقا تبريك مي گم بالاخره تزت را دفاع كردي..
آره. بابا، پدرم در اومد.. تو چرا دفاع نكردي.؟ اخراجت مي كنند و هله و بله !
خوب من تا يك ماه ديگه دفاع مي كنم ان شالله ! فرق زيادي بين من و تو كه نيست بابا !يك ماه اختلاف در تز كه اين جرفها را نداره !
نه !منو هم اخراج دارن مي كنند !(اما داشت خالي مي بست! چون گفت كه اخراجش، علت ديگه اي داشته و كم كم خودشو لوداد !)
----
خلاصه كلي صحبت كرديم و بعدش هم من چون فهميدم كه بايد هر چه زودتر از تزم دفاع كنم، از دانشگاه راه افتادم و اومدم!يعني بي خيال كلاس دوم شدم !خوب. عجله داشتم ديگه ! من كه نمي تونم به خاطر يك كلاس كه معلوم نيست ادامه داشته باشه يا نه! از دفاع تزم بگذرم ! پس بايد سريعا بر مي گشتم
الان كه برگشتم، افزايشي در سرعت كارم نمي بينم !
فقط يك بهانه خوب دستم اومد كه كلاس را دودر كنم !
نویسنده: ناصر ساعت
۲/۳۱/۱۳۸۱ ۰۸:۵۶:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر