جمعه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۱
حرفهاي پس از خواب:
هر موقع مي خواهم كاري بكنم ياد كنكور مي افتم، همون موقعي كه سختي و مشكلات و تنبلي و ... ديگه برام معني نداشت و فقط هدف بود كه جلوي چشمانم بود.
هدفي كه يقين داشتم بهش خواهم رسيدد.
اون موقع ها، وقتي نتيجه ها را اعلام كردند و وقتي به من گفتند كه كد رشته 528 قبول شدم سر از پا نمي شناختم و چشمهايم برق مي زد.
احساس بزرگي مي كردم. جون تونسته بودم، ”خواستن و توانستن”؛ را خوب خوب صرف كنم..
هنوز هم وقتي كاري مي خوام بكنم و اگه به مشكل بر بخورم ياد اونروزها مي افتم .. يا اون درس بزرگ زندگي “كه اگه آدم بخواهد مي تونه“ مي افتم. كافيه انرژي هاي درونيشو آزاد كنه و همراه اونها حركت كنه....
مي شه. البته كه مي شه!