کم کم بار و بندیل را جمع می کنم که بروم. به جایی که بشه یک هوای خوب استنشاق کرد...
زیاد طول نمی کشه. انشاا... زودی می روم. مطمئنم.
نویسنده: ناصر ساعت
۴/۲۷/۱۳۸۲ ۰۱:۲۸:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
چهارشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۲
...
نویسنده: ناصر ساعت
۴/۲۵/۱۳۸۲ ۰۳:۰۰:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
ماسمالی(ماستمالی) از نوع دولتی:
قضیه داره جالب می شه.
حوالی 18 تیر وبلاگها فیلتر شدند و سرعت اینترنت آنقدر پایین آمد که عملا می شد گفت اینترنت تعطیل شده است!
حالا پس از آروم شدن اوضاع، وزیر محترم می گویند که فیلترینگ سایتها و بلاگها به خاطر اشتباه پارس آنلاین بوده.
پارس آنلاین هم مثل بچه های خوب، این اشتباه را قبول کرده و گفته که حاضر است یک ساعت اینترنت رایگان به ضرر دیدگان ارایه دهد .
بینیم باااااااااااااااا
نویسنده: ناصر ساعت
۴/۲۵/۱۳۸۲ ۰۲:۵۴:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
"Only LOVE (and death) change all things"
(Gibran-Khalil)
نویسنده: ناصر ساعت
۴/۲۵/۱۳۸۲ ۱۲:۱۱:۰۰ قبلازظهر
لینک 0 نظر
دوشنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۲
دانشگاه اصفهان (1) دوست دارم خاطرات دانشگاه اصفهان را بنویسم.
خاطرات اون دانشگاه برام سنگینی می کنه و بعضا باعث رنجشم می شه! تقریبا خیلی به من سخت گذشت. بیشار از نظر روحی اذیت می شدم. با اون همه که برای کنکور خونده بودم نتیجه ای بهتر از دانشگاه اصفهان نصیبم نشد. در حالی که انتظار رتبه یک رقمی یا حداقل زیر 50 داشتم. اما امان از شب کنکور که هر چی شد در همون شب شد. برگ برنده من ریاضی بود. یعنی امید داشتم که ریاضی باشه. چون تستهایش را خیلی عالی می زدم. علاقه ذاتی هم که به ریاضی داشتم اما در کنکور برعکس شد. با اینکه سخت بود و با اینکه تونستم نصف سوالات را حل کنم اما بعد از گرفتن کارنامه دیدم که کمترین امیتزم مال ریاضی بوده. فکر می کنم جابجا زده باشم یا هر چیز دیگه ای . خلاصه نتیجه همون بود که می دیدم و ناچار بودم که دو سال را در دانشگاه اصفهان بخونم و چه روزهای سختی در پیش داشتم ...
احساس می کنم اگه این خاطرات را تعریف کنم راحت می شوم و هم اینکه بعدا هم می تونم از اونها استفاده کنم.
---
شب دفاع تز ارشد بود که من کلی اضطراب داشتم.
کارم را خوب خوب انجام داده بودم و 6 ماه به صورت تمام وقت رویش کار کرده بودم. همین اضطرابم را بیشتر می کرد. می ترسیدم فردا اتفاقی بیافته و نتونم دفاع کنم. تهران هم کلی کار داشتم و باید زود بر می گشتم.
بدترین چیزی که ممکن بود اتفاق بیافته این بود که جلسه دفاع برگزار نشه و من مجبور بشم که اونجا بمونم تا چند روز دیگه. در حالی که نفرت داشتم از موندن در آنجا. در کل دوره فوق لیسانس، فقط چهار شب اونجا مونده بودم و بقیه را رفت و آمد می کردم. به من می گفتند دانشجوی پروازی.
اون شب منزل دختر عمویم مهمون بودم. دو تا دختر ناز و شیطون داشت به نامهای مهرناز و مهسا که از سر و کول من بالا می رفتند و من هم لذت می بردم. کلی برایم روحیه بودند. انواع آب نبات و شکلات و میوه و خوردنی و ... براشون خریده بودم و هر چند دقیقه یکبار یکی را رو می کردم. تا ساعت یک شب نگذاشتند که بخوابم. خودم هم دوست داشتم که باهاشون باشم. از بس پر نشاط بودند که باعث شدند تمام اضطرابم را فراموش کنم و فرداش با روحیه ای مضاعف بروم دانشگاه.
ساعت 5 صبح از خواب بیدار شدم و رفتم دانشگاه. ماشین دانشگاه را که قبلا هماهنگ کرده بودم را به فرودگاه فرستادم. استاد مشاورم قرار بود از تهران بیاد. دفاعیه ساعت 10 صبح بود و من هنوز مقاله را در نیاورده بودم. البته تاثیر چندانی نداشت.
ساعت 10 و نیم دفاعیه شروع شد و ساعت 12 تموم شد.
بعد از دفاعیه، احساس می کردم یک بار سنگین را از دوشم برداشته اند. احساس راحتی و آرامش داشتم. نمره ام هم حدودا 19 شد. نمرات تز را معمولا بالا می دهند و به ندرت کمتر از 18 می شود. به همین خاطر نمره ای که من گرفته بودم به نظرم کم می اومد. چون واقعا روش کار کرده بودم. یک کار جدید بود و هم اینکه دانشگاه اصفهان هیچ امکاناتی به من نداده بود. اگر چه به من کم دادند اما از کل اوضاع راضی بودم. همینکه تموم شده بود کلی خوشحال بودم و احساس آزادی می کردم.
اون روز بعد از دفاع قبل از استاد مشاورم به تهران برگشتم. هنوز یک سری کار مونده بود. باید تزم را اصلاح می کردم و دوباره می آوردم اصفهان. اما خوبیش این بود که دیگه اضطرابی وجود نداشت.
...
نویسنده: ناصر ساعت
۴/۲۳/۱۳۸۲ ۰۸:۴۲:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
عجب تیغ را دادند دست یک آدم عوضی زنجیری زنگی مست دست به سینه. اون هم همینجوری می بره. کسانی هم که می تونند کاری بکنند فقط بلدند مثل گاو نگاه کنند.
روزهای دیدنی با چهره هایی دیدنی در پیش خواهد بود.
نویسنده: ناصر ساعت
۴/۲۳/۱۳۸۲ ۰۸:۴۰:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر