خيلي وقته كه فوتبال بازي نكردم. فوتبال خونم شديدا كم شده.
بابا اين همه دوست و رفيق، كسي نيست مارا ببره جايي فوتبال؟
دو سه روزي هست كه با كتوني و گرم كن ميام سر كار.
نویسنده: ناصر ساعت
۴/۲۲/۱۳۸۱ ۰۶:۲۵:۰۰ بعدازظهر
لینک 3 نظر
چهارشنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۱
امروز 19 تير بود. يك روز بعد از 18 تير يعني :
18 تير هم گذشت. راستي، كي(يعني چه كسي)، كي(يعني چه وقت) به حقش مي رسه ؟
ديروز باز درگيري بود.. كسي حواسش به ريش تراش ها نبود؟
...سانسور...
بگذريم !
اصلا به من چه ؟ خودشون مي دونند چي كار كنند!
اين دو تا مطلب را حتما بخونيد.
1 و
2
نویسنده: ناصر ساعت
۴/۱۹/۱۳۸۱ ۱۰:۵۷:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
سهشنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۱
صبر كن..
آي نسيم سحري... صبر كن .. ما را با خود ببر از كوچه ها
نویسنده: ناصر ساعت
۴/۱۸/۱۳۸۱ ۱۱:۳۰:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
يادتون باشه اگه استاد شدين حتما قبل از مردنتون نمرات بچه ها را رد كنيد !
تا شاگرداتون مثل من بيچاره و اسير نشوند. من كه تا دو سه هفته ديگه بايد دفاع كنم اما استاد مرحوم ما يادشون رفته بوده كه نمره درس سمينار ما را رد كنند ! . يعني فعلا دفاع بي دفاع و اين يعني بدبختي بي چون چراي من ! چون همه چي با هم مي پره.
خدايش بيامرزاد.
نویسنده: ناصر ساعت
۴/۱۸/۱۳۸۱ ۱۱:۳۰:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
يكي از دوستانم در دانشكده رياضي، ساختمان دادهها درس مي ده. امروز سر جلسه امتحان يك تقلب حرفه اي (واقعا حرفه اي و باندي و حساب شده و...) را كشف و ضبط كرد !
ماجرا از اين قرار بود كه چند تا از اين بچه(تاكيد روي بچه!) كاردرست هاي رياضي شب امتجان به جاي اينكه درس بخونن با هم نقشه تقلب مي چينن و با خيالي آسوده مي رند و تخت مي خوابند.
فرداش هم سر جلسه همه چي خوب و حساب شده و طبق برنامه پيش مي ره تا اينكه استاد براي اينكه كاري به كار بچه نداشته باشه مي ره ته كلاس تا بقيه هر جوري كه دوست دارند بنويسيند.. اما يك دفعه همه چي لو مي ره.
امتحان حدودا 3 ساعت بود.. يكي از بچه ها همون نيم ساعت اول اجازه مي گيره تا بره صبحانه بخوره. با اين بهانه كه صبحانه نخورده و دلش درد مي كنه و نمي تونه هيچي بنويسه !
استاد مهربون هم اجازه مي ده..
10 دقيقه بعد اين شاگرد شكمو بر مي گرده سر كلاس.
حدود نيم ساعت بعد دو تا سه نفر ديگه هم اجازه مي گيرن كه برن دستشويي.(با فاصله چند دقيقه از هم..)
چند دقيقه بعد همه بچه ها سر كلاس در حال پاسخ گويي به سوالها هستند. (اونهايي كه بيرون رفته بودند هم برگشتند..)
كه از شانس بد داشنجويان محترم و محترمه كلاس !استاد در كمال ناباوري و به روشي شانسي چند تا برگه كپي شده از جواب سوالها را زير ميز بكي از بچه ها پيدا مي كنه....
يعني اينكه سر جلسه امتحان سوالها توسط يكي از بچه ها (كه حتما از قبل مشخص بوده) جواب داده شده و به تعداد نفرات گروه كپي شده و قرار بوده كه توزيع بشه ! كه در لحظات آخر با كشف اين اوراق بهادار، استاد پي به ماجرا برده و همه اعضا دستگير مي شوند. (البته تا اين لحظه هيچ يك از متهمان اعتراف نكردهاند. ناظران بر اين باورند كه در صورت همكاري متهمين با استاد از جرم آنها شديدا كاسته خواهد شد..)
نویسنده: ناصر ساعت
۴/۱۸/۱۳۸۱ ۱۱:۲۷:۰۰ بعدازظهر
لینک 5 نظر
كلي ذوق كرديم.
اونهايي كه با كامپيوتر و برنامه نويسي سروكار دارند جتما با لذت رفع باگ آشنايي دارند. اينجايي كه ما كار مي كنيم ارزش باگ با ميزان ساعاتي كه يك نفر(يا حتي چند نفر) را علاف مي كنه براي مجموعه اهميت داره. چون اگه طرف خيلي سركار مونده باشه بعد از رفع باگ به نسبت ساعتها و روزها يي كه سرگرمش بوده بايد شيريني و بستني بخره ! البته من در اين مورد صداشو در نمي آرم كه كسي متوجه نشه. !(الان كه نصف شب هست و هيچ كس اينجا نيست. پس با خيال راحت مي تونم تعريفش كنم.)
----
عرض كنم كه من همين الان(به ساعت فلان فلان فلان!) يك باگ بسيار خفن از برنامه ام رفع شد. حداقل سه روز علافم كرده بود. مخصوصا اين روزها كه اصلا وقت ندارم و سريعا بايد كار تز را تموم كنم تا بتونم به Deadline 7 مرداد برسونمش !
خط به خط ديباگش كردم تا فهميدم كه دردش چيه ! اونقدر بازه را كوچيك كردم تا آخرش عامل اصلي را گير آوردم. يك باگ خيلي كوچولو.. خيلي كوچولو.. سه روز منو علاف كرده بود كه پدر منو در آورد كه نه بيچاره ام كرد! حتي مريضم كرد. (باور كنيد مريضم كرد.!) - خدا ازش نگذره. !
خوشبختانه از دستش نجات پيدا كردم و الان مي تونم كلي حال كنم. مي تونم با خيال راحت بروم بيرون و يك چيزي بخورم.. (البته اگه الان ساعت 11 شب نباشه )
(نكته شديدا كامپيوتري: اگر Kernel Programmer باشيد لذت رفع باگ را بيشتر مي فهميد..)
نویسنده: ناصر ساعت
۴/۱۸/۱۳۸۱ ۱۱:۱۴:۰۰ بعدازظهر
لینک 1 نظر
دوشنبه، تیر ۱۷، ۱۳۸۱
امروز دكتر قوام نيا ،يكي از عزيزترين، جوانترين و كار درست ترين استادان ما دار فاني را وداع گفت.
روحش شاد و يادش گرامي
نویسنده: ناصر ساعت
۴/۱۷/۱۳۸۱ ۱۲:۱۱:۰۰ بعدازظهر
لینک 1 نظر
یکشنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۱
7 مرداد را به خاطر بايد بسپارم..
ار امروز شمارش معكوس آغاز مي شود..
تنها 21 روز ديگر... تنها 21 روز ديگر..
نویسنده: ناصر ساعت
۴/۱۶/۱۳۸۱ ۰۹:۴۱:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر
هرگز فكر نمي كردم مردن به اين راحتي باشه..
وقتي نا نداشته باشي حتي كليدهاي كيبورد را فشار بدي...
نویسنده: ناصر ساعت
۴/۱۶/۱۳۸۱ ۰۹:۱۹:۰۰ بعدازظهر
لینک 2 نظر
امروز هم خودم ويروسي هستم و هم كامپيوترم.
اگه از من Mail دريافت كردين ! بد و بيراه نگين !كه تقصير اين ويروس لعنتي است.
نویسنده: ناصر ساعت
۴/۱۶/۱۳۸۱ ۰۲:۰۹:۰۰ بعدازظهر
لینک 0 نظر